نمیدونست چند دقیق اس که گوشه ی اون زندان کثیف کز کرده،از سرما میلرزه درحالی که لباس های خیسش هیچ کمکی بهش نمیکرد و به گوشه ای خیره شده بود.
برعکس بدنش که شبیه به تکه ای یخ بود،قلبش درون سینه میسوخت،انگار این سوزش حتی به وزن قلبش هم افزوده بود.
انواع افکار که هیچکدوم موضوع خوبی نداشت به سرش هجوم آورده و رهاش نمیکردن. احساس عذاب وجدان داشت خفه اش میکرد.
اول دیمیتری و حالا هم زین و نایل نمیتونست از ریشه ی این موضوع که به خودش برمیگشت فرار کنه،نمیتونست از خاطرات فرار و نمیتونست صداهای توی مغزش رو خفه کنه.
با مشت اشک لجوجی که گونه اش رو تر کرده بود رو پاک کرد و همون مشت رو به دیوار کوبید.
اگه زمان به عقب برمیگشت،نایل زندگی در همون خونه داغون و اوضاع نابسامان رو برای همیشه انتخاب میکرد و هیچوقت دست به دزدی اون کتاب شوم نمیزد.
دستی روی شونه اش قرار گرفت و نگاه های نایل با گنگی به سمت صاحب اون دست برگشت.
سم از سلول کناری بود که قصد دلداریش رو داشت.
- میتونی باهام حرف بزنی
- غم از دست دادن همه افرادت تحمل میکنی،نمیخوام که...
- نایل،بهت گوش میدم
سم بین حرف اون پسر پرید و نایل اینبار به دیوار تکیه زد تا بتونه دید بهتری از سم که زخم هایی روی صورت و بدنش داشت،داشته باشه.
- زین...زین...اون فقط از آب میترسید
نایل با درموندگی گفت،بغضی به گلوش حمله کرد که سخت قصد مهار کردنش رو داشت.
- این خیلی اذیتم میکنه که باعث شدم...که من باعث شدم...درون ترس هاش غرق بشه.
صدای نایل لرزید،این مسئله بزرگ ترین غم در قلبش بود که اون پسر رو دو دستی تقدیم ترس هاش کرد،زین حتی این تقدیر رو نمیخواست و در انتخابش نقشی نداشت.
همه چیز به خودخواهی نایل برمیگشت...همه چیز به خود نایل برمیگشت.
انگشتش رو گوشه ی چشمش گذاشت تا از احتمال چکیدن اشکش جلوگیری کنه.
سم داشت بعد جدیدی از اون پسر رو میدید،همون پسری که اولین بار مغرور و متکبر جلوش ظاهر شده بود حالا داشت نشون میداد بار مسئولیت رو روی دوشش سنگینی میکنه که در آخر مثل عذاب وجدانی گریبانش رو گرفته.
جوری که سعی میکرد اشکش رو مهار کنه و بغضرو توی صداش نشون نده،قوی به نظر میرسید.
- باور اینکه آدمایی هستن که جونشون رو برای تصمیمات یه نفر دیگه از دست میدن سخته...ولی تصمیمی که تو گرفتی خودخواهی نبود...تو فقط میخواستی زندگیتو بهتر کنی،این تو ذات هر انسانیه!
BINABASA MO ANG
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»