[Part 39] I want more

3.3K 733 1.2K
                                    

شبهای قلمرو لیلیث خنک و تاریک بودن و این هرگز تغییر نمیکرد. شاید بخاطر همین گاهی از لیلیث به عنوان ملکه ی بادها یاد میشد و تاریکی،معنای دیگه ای از تباهی رو جلوه میداد.

همه چیز درباره ی اون قلمرو تباه بود؛اقیانوسش،مراحلش و حتی ملکه اش.

صدای خوزه که آوازی محلی رو میخوند تنها چیزی بود که مقابل تباهی ایستاده تا ثابت کنه هر جای تاریکی دلیلی برای خوشحال بودن هست.

خوزه آواز میخوند و افراد کشتی با سر و صدا و کوبیدن دستاشون به هم همراهی میکردن.

قلمرو شیطان جای خوبی برای شادی به نظر نمیرسید ولی دلیلی برای انگیزه بود.

سم قهقهه ای زد هنگامی که خوزه میون آواز خوندن به بدنش پیج و تاب میداد تا ثابت کنه آهنگش ارزش رقصیدن داره.

-تو به اون میگی رقص؟

هری با پوزخندی گفت و بلافاصله از جای برخاست. سم نتونست خنده اش رو کنترل کنه و به دکل تکیه زد تا بخنده.

هری بین افراد داخل کشتی که دایره ای رو تشکیل داده بودن قرار گرفت و دست به کمر زد.

سم میدونست که انتظار چی رو میکشه. هری همیشه در عین مسخره بازی طوری میرقصید که اغواگرانه به نظر برسه و سم هربار حرکات کمرش رو تحسین میکرد.

هری کمی شلوارش رو بالا کشید و شروع به تکون دادن کمر و باسنش کرد. برای ابتدای کار آروم و ملایم بود.

-خودشه...این هری مورد علاقه ی منه!

سم با صدای بلندی فریاد کشید و جرعه ی بزرگی از نوشیدنیش رو نوشید.

لویی انگشتانش و بین موهاش که بلند تر از حالت معمول شده بود برد و اونا رو عقب روند درحالی که نمیتونست چشماش رو از روی هری برداره.

اون پسر واقعا داشت کمرش رو طوری با آهنگ تکون میداد که انگار مدت زیادی رو برای رقصیدن گذاشته و در عین حال در کارهای دیگه هم بی نقص بود.

هری دستان مشت شده اش رو بالا برد و شونه هاش رو با ریتم آواز خوزه تکون داد درحالی که لبهاش رو روی هم میفشرد و پلک هاش بسته بودن.

لیام با صدای بلندی خندید و دستانش رو برای تشویق اون پسر به هم کوبید.

سم با خنده به پاهاش میکوبید و با دست دیگه لیوان نوشیدنیش رو نگه داشته بود.

-بجمب سم...بیا با هم برقصیم!

هری گفت و به سمت سم حرکت کرد تا اون دختر رو از جا بلند کنه. اون دو نفر جاهای مختلف با هم رقصیده بودن که بیشتر شبیه مسخره بازی بود.

سم با کمک هری از جا برخاست و وقتی دستان مردونه ی هری روی پهلوهاش قرار گرفت،دو دستش رو بالا فرستاد و به بدنش پیچ و تاب داد. سم بلد نبود که برقصه ولی کی اهمیت میداد؟اونا فقط داشتن خوش میگذروندن.

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now