- دارید چیکار میکنید؟ولش کنید!
لویی با صدای بلندی گفت و چند قدمی به سمت هری برداشت که نایل مانعش شد.
سم نیم نگاهی به لویی انداخت و پلک هاش رو روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید.
هری نگاهی کوتاه به سباستین انداخت،لب پایینش رو با زبون تر کرد و نیم نگاهی نثار اسکای کرد.
- لازم نبود کاپیتان خودم داشتم برای اینکار می اومدم
هری که تمام سعیش رو میکرد تا خونسرد به نظر برسه گفت و سم به اون پسر خیره شد که چطور آروم ایستاده بود تا دستانش رو ببندن.
-لیلیث گفت یه بلایی سرت آورده،نمیخوام خدمه آسیب ببینن
سم توضیح داد و دستانش رو پشت سرش قفل کرد. مسئولیت جون چندین مرد رو بر عهده داشت و نمیتونست ریسکی انجام بده مخصوصا وقتی لیلیث درباره ی مراحل تغییر حرف زده و هری هم تاییدش کرده بود.
هری به کمک سرش،موهای بلندش و به عقب راند و نگاهش روی لویی که بین دستان نایل با نگرانی بهش زل زده بود،گیر کرد.
-حق با لیلیثه...تو جزیره این اتفاق افتاد،بعد از اینکه با آرورا خوابیدم...
هری با صدای کنترل شده ای توضیح داد و چشمانش رو از لویی گرفت چراکه به اون پسر در این باره که با آرورا نخوابیده دروغ گفته بود.
-یه مایع سیاه تو بدنمه...و حق با لیلیث بود،من به کشتن تو و گرفتن کشتی فکر کردم سم...همینطور به لیام حسادت کردم
هری با لحنی عادی توضیح میداد گویا از تمام کارهایی که انجام داده بود،پشیمون به نظر نمیرسید.
لیام که تمام مدت به هری زل زده بود،سرش رو پایین انداخت. پس دلیل تمام رفتارهای هری مایع سیاهی بود که توی بدنش وجود داشت...لیام سعی کرد این موضوع رو درک کنه.
سم صندلی که گوشه ی کابین بود رو برداشت و در فاصله ی نزدیکی از هری قرار داد.
-بشین!
سم دستور داد و دست به سینه ایستاد. هری پوزخندی زد و از سباستین و اسکای فاصله گرفت تا روی صندلی بنشینه.
-اون مایع تو رو تغییر میده و شاید کاملا تبدیل به یه موجود دیگه بشی...درسته؟
سم نتایج رو کنار هم چید و مقابل هری روی دو زانو نشست. هری لب پایینش رو با زبون تر کرد.
-بخاطر همین دستامو بستی کاپیتان!
دستان سم روی ران پاهای هری قرار گرفت و نگاه های نگرانش صورت اون پسر رو کند و کاو کرد. رنگش کمی پریده و لب هاش خشک شده بودن.
-هیچ راهی هست که بتونه کمکت کنه هری؟
-سعی کردم مایع رو بالا بیارم،بی فایده بود...فکر نکنم راهی وجود داشته باشه
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»