Listen to Not about angels by Birdy
➖➖➖
از وقتی به هوش اومده بود،اوضاع بهتری داشت؛هنوز هم حالت تهوع رو حس میکرد ولی به قدری شدید نبود که بخواد بالا بیاره،درد پاش هر از چندگاهی ذوق میزد با این وجود میتونست سرپا بایسته.
چند قدم اول رو بخاطر چشمانش که سیاهی میرفت،تلو تلو خورد ولی میتونست تعادل خودش رو حفظ کنه.
به خاطر داشت که نیش ماهی سیاه چه بلایی سر لوکاس اورد و حالا نوبت هری بود که طعم تمام اون دردها رو بکشه.
موهای بلند خیسش به پیشونی و گونه هاش چسبیده و هر از چندگاهی بخاطر سرما فین فین میکرد. دستانش هنوز می لرزیدن و لباس های خیس آبی که گویا به بدنش متصل شده بودن کمکی به اوضاعش نمیکردن.
-گربه ی احمق،فکر کردی قهرمان بازی به قیافه ات میخوره؟
با صدای بلندی غر زد و به سمت جسم بی حرکت پسر ریزجثه خم شد،دستی رو زیر زانوها و دست دیگه اش پشت کمر اون پسر گذاشت تا بدن سبکش رو بلند کنه.
-فقط منتظرم چشماتو باز کنی تا دیکمو فرو کنم تو حلقت تا متوجه باشی این کارا بهت نمیخوره...فقط منم تو دردسر میندازی لویی
هری همونطور که بینش رو چین داده بود غرلندکنان گفت و قبل از اینکه فرصت بررسی بهتر چهره ی لویی یا حتی زخمش رو داشته باشه،صدایی از پشت سر مانع شد.
-ایستاد!
هری با شنیدن صدایی زمختی که از پشت سر به گوشش رسیده بود،چشمانش رو در حدقه چرخوند و به سمت منبع صدا برگشت.
در نگاه اول جسم یک گوزن بود اما سر انسانی که از کنار گردن گوزن همچو گلی سر از خاک بیرون کشیده،رشد کرده و دستانی که متعلق به انسان بودن جایگزین پاهای جلوی اون گوزن،همه چیز رو درباره ی نرمال بودن اون موجود عوض میکرد.
لبخند دندون نمایی روی لبهای هری شکل گرفت که هیچ شباهتی به نشونه ی شادی نداشت.
-هی رفیق،نظرت راجب یه گپ دوستانه چیه؟
هری با لحن دوستانه ای گفت چراکه به تنهایی و در چنین شرایطی توانایی مبارزه با چنین موجوداتی رو نداشت. با سر به لویی که در آغوش داشت اشاره کرد و با همون لبخند احمقانه ادامه داد.
-شاید تونستی به دوست کوچولوی منم کمک کنی
-غریبه رو پیدا کرد....همه اینجا اومد!
مرد ترکیبی فریاد زد درحالی که سر گوزن خودش رو به سمت دیگه ای چرخونده و با سر انسانی به هری زل زده بود. لبخند هری روی لبهاش ماسید.
-حرومزاده!
هری زیر لب غرید و در جهت مخالف اون موجود مسیر جنگل رو در پیش گرفت. با وجود ضعف بدنی و تحمل وزن لویی دویدن براش سخت تر از همیشه بود ولی تمام توانش رو در پاهاش خالی کرد تا از اونجا دور بشه.
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»