[Part 32] He's turning to something strange

3K 719 1.4K
                                    

- نانا پیش نایله...میتونیم حرف بزنیم؟

زین گفت و در کابین رو پشت سرش بست. لیام ساعدش رو به دیوار تکیه داده و پیشونیش رو روی ساعدش قرار داده بود.

حتی یه ذره از عصبانیتش هم تخلیه نشده بود و مثل آتشی زیر خاکستر بود؛فقط کافی بود دوباره چهره ی هری رو ببینه تا شعله ور بشه.

- باورم نمیشه تمام اینا رو به هری گفتی...

زین زیر لب گفت و روبه روی لیام به دیوار تکیه زد. این مسائل شخصی ترین دارایی های یه فرد بودن و زین نمیتونست باور کنه لیام برای هری تعریفشون کرده بود.

- فکر میکنی احمقم که اینارو بهش بگم؟

لیام با صدای کنترل شده ای پرسید اما موفق به مهار حرص بین کلماتش نشد. نمیخواست عصبانیتش رو سر زین خالی کنه مخصوصا وقتی اون پسر حتی مقصر ذره ای از عصبانیتش هم نبود.

- تو نگفتی؟

- من حتی درباره ی ایوتا هم باهاش حرف نزدم!

لیام صدای پوزخند زین شنید و پلک هاص رو روی هم فشرد. اون پسر حق داشت باور نکنه چراکه خود لیام هم نمیدونست هری از کجا تمام اون چیزها رو میدونست.

- داری منو دست میندازی؟

بدن لیام به سمت زین که در سمت دیگه ی اتاق به دیوار تکیه زده بود،چرخید.

- میدونم باورش برات سخته...ولی من حرفی بهش نزدم

- پس درباره اش با یکی تو این کشتی حرف زدی که الان اون میدونه...دیگه تقریبا همه میدونن

زین از سر حرص کلماتش رو مشدد بیان میکرد و یکی از دستاش به در اشاره داشتن. لیام هیچ چیزی نداست که حرفش رو اثبات کنه؛هیچ چیز جز اعتماد زین ولی انگار دیگه اون رو هم نداشت.

- تو فکر میکنی من دیوونم که به همه بگم اوه نگاه کنید من با یه دختره پونزده ساله عشق بازی کردم چون خودکنترلی ندارم؟من احمقم زین؟

لیام عصبی با صدای بلندی پرسید‌ و زین کلافه دو دستش رو بین موهاش برد و اونا رو چنگ زد. نمیدونست باید چیکار کنه و چی رو باور کنه...کلمات هری مثل گردبادی در مغزش می پیچید و همه افکارش رو ویرون میکرد،از طرفی حرفهای لیام قصد داشتن در برابر چنین طوفانی مقاومت کنن.

- یعنی...یعنی میگی دروغ میگه؟

زین اینبار بر خلاف فریاد لیام،آروم پرسید و لیام با دو دست صورتش رو پوشوند. حقیقت تلخ این بود که حرفهای هری تمامش واقعیت داشت،لیام با ایوتا خوابیده بود درحالی که میدونست این کار اشتباهی مخسوب میشه ولی فقط نتونسته بود جلوی خودش رو بگیره.

لیام موفق نشده بود به شهوتش غلبه کنه و گناهی بزرگ انجام داده بود.

- تو بهم اعتماد نداری...

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now