[Part 41] It seems nothing but there's something

2.7K 710 2.2K
                                    

-مامان...ببین من شکستش دادم!

پسر مو بلوند از سر خوشحالی فریاد زد و شمشیر چوبی کوچیکش رو به نشونه ی پیروزی بالا برد. درواقع شکست دادن عروسک پارچه ای انقدرها هم سخت به نظر نمیرسید ولی پسربچه فقط میخواست شادیش رو با مادرش در میون بذاره.

-اوه بالاخره هیولای وحشتناک شهر کراتوس مرد؟

صدای زنونه مثل گرم ترین سمفونی در سوز سرما به استقبال پسر که کنج اتاق نشسته بود،به سمتش شتافت و پسربچه به سمت مادرش که تازه وارد اتاق شده بود دوید.

-آره مامان...من همه ی مردم رو نجات دادم!

پسربچه با اشتیاق گفت و چشمان آبی رنگش که با دخالت دو رنگ سبز و زرد زیباتر و منحصر به فرد تر به نظر میرسید،صدای هیجان زده اش رو همراهی کرد و با دست کوچیک و تپلش به عروسک هاش اشاره کرد.

-خودشه...نایل من همیشه برنده اس!

مادر نایل با صدای هیجان زده ای گفت و طره ای از موهای طلایی رنگش که از بافت شدن فرار کرده بودن رو عقب راند و پسرش رو در آغوش کشید و از روی زمین بلند کرد.

دستای کوچیک نایل دور گردن مادرش حلقه زدن و با چشمان آبی رنگش به چشمان تیره ی مادرش زل زد.

-میدونی مامان...من تصمیمم گرفتم...میخوام قهرمان بشم

نایل برای مادرش توضیح داد و اون زن در لحظه فقط صدای بامزه پسرش که با چشمان درشت آبی رنگ و گونه های گل انداخته اش ترکیب پرستیدنی به وجود می آورد رو بارها ستایش کرد و نتونست جلوی خودش رو بگیره تا اون گونه ها که به نرمی پنبه و به شیرینی عسل بود رو نبوسه.

-پس راستی راستی میخوای دنیا رو نجات بدی؟

-آره و به همه ی مردم یه گنج بزرگ بدم تا خوشحال بشن

نایل با اشتیاق رویاهاش رو با مادرش در میون گذاشت و اون زن رو خندوند. درواقع مادر نایل به داشتن پسربچه ای که مدام به فکر مردم گرسنه و خوشحال کردنشون بود،افتخار میکرد.

چندباری دیده بود نایل سهم غذاش رو با بچه های گرسنه شریک میشه و هرازچندگاهی حتی خودش هم سیر نمیشد و دوبار تقاضای شام میکرد.

-پس اینجا بهم قول دادی که قهرمان مردم بشی و نجاتشون بدی؟

-آره قول میدم مامان...حتی هیولای خیلی بزرگم منو نمیترسونه

مادر نایل دوباره با شیفتگی گونه پسرش رو بوسید و لبخندی زد.

-مطمئنم قراره خیلی بهت افتخار کنم!

نایل سرش رو در گودی گردن مادرش پنهان کرد و پلک هاش رو روی هم فشرد. مادرش همیشه بوی کیک مورد علاقه اش رو میداد که به نایل آرامش میبخشید و نایل اینبار هم ناخوداگاه در اون آرامش غرق شد.

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now