شب ساکتی پشت سر گذاشته شده بود و فضای محزونی با طلوع خورشید در کشتی وجود داشت.
سم حس میکرد حضور چند دقیقه ای لیلیث کار خودش رو انجام داده بود؛همه از هم دور بودن و شاید همون لیلیث مسبب مرگ دیلان هم بود.
به قطب نماش که از اول سفر کار نمیکرد چشم دوخت و آهی کشید.
- لوکاس چطوره سباستین؟
سم سباستین رو که همراه نایل و هری روی پله های عرشه نشسته بود،خطاب قرار داد و به جمع مردونه ملحق شد.
- جای نیش اون ماهی خوب شده،هیچ اثری ازش باقی نمونده...فقط پاش اذیتش میکنه!
- ولی دیلان با همون سم داخل بدنش مرد...
سم با گیجی گفت و دستی لابه لای موهای سیاه آشفته اش برد تا اونا رو با انگشتانش شونه بزنه.
- لوکاس رو ماهی نیش زد ولی دیلان رو اون موجود
هری در پاسخ گفت و سم تای ابروش رو بالا انداخت. اون ماهی از بدن همون موجود خاکستری عظیم بیرون اومده بود!
- ماهی از بدن اون موجود لعنتی بیرون اومد،سم نمیتونه متفاوت باشه
- سمی که دارن متفاوت نیست...اگه فرض کنیم اون ماهی ها بچه های اون موجود باشن پس سم ضعیف تری توی بدنشون هست...سمی که نمیکشه
هری جور خاصی از حرفی که میزد اطمینان داشت و به نظرش منطقی ترین استدلال ممکن به نظر میرسید.
- توضیحی بهتر از این نیست!
نایل با حرف هری موافقت کرد. هری تکه نونی بزرگی رو داخل دهنش گذاشت و با ولع جوید،نگاه بی تفاوتش بین عظمت دریا چرخید.
صبح که از خواب بیدار شده بود،دوباره جای سوختگی روی بازوش رو چک کرده ولی خبری ازش نبود. پوست هری ترمیم شده بود. باید اعتراف میکرد که تقریبا به همه اتفاقات داشت عادت میکرد و منتظر ظهور دوباره ی لیلیث بود که ته قلب اطمینان داشت بزودی اتفاق میفته.
- این مرحله ی کوفتی قصد تموم شدن نداره؟ما به اندازه ی کافی از هم جدا شدیم!
سم غر زد و نگاه هری دوباره به سمت جمع برگشت.
- آردت لیلی هنوز ظهور نکرده..این یعنی اوضاع بدتر از این میشه
نایل نظریه اش رو ارائه داد و سم با صدای بلند "پوف"ی کشید. اگه همینطور پیش میرفت بزودی آذوقه تموم میشد و سم نمیخواست به اتفاقات وحشتناک بعدش فکر کنه.
هری از جا برخاست چراکه نمیخواست بیشتر از این به این مسئله فکر کنه. کتاب گفته بود " همسفر شیطان شوید " و شیطان دقیقا کنار اون سه نفر نشسته بود و اونا در غفلت به سر میبردن.
- میری پایین؟
نایل از هری پرسید و اون پسر که خودش هم نمیدونست کجا قراره بره سری به عنوان تایید تکون داد. نایل تکه نون رو به سمت گرفت.
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»