Listen to Heal by Tom Odell
➖➖➖
فاصله ی بین جمله ی لیلیث و حرکت بعدش حتی به ثانیه هم نکشید. اندام اون زن به پشت چرخید و بال های بلند،چرم و خفاش مانندش کمی باز شدن که شاخکی سیاه رنگ همچو ماری پرسرعت بیرون خزید.
هیچ لذتی والاتر از گرفتن جون کودکان و تغذیه از خون پاکی اونا برای لیلیث وجود نداشت!
شاخک همچو شمشیری بی رحم پهلوی دختربچه ای که هنوز اشک هایی که برای لویی ریخته،خشک نشده بود رو درید و بدن کوچیکش رو از روی زمین بلند کرد قبل از اینکه شاخک از پهلوی دیگه اش خارج بشه.
جیغ پر از درد اون دختر توجه همه حتی نایل که گویا در خلسه فرو رفته بود،رو به خودش جلب کرد و خونی که از بدنش خارج شد صورت و بازوی لیام رو گلگون کرد.
دستان لیام دور بازوی زین شل شدن و نگاهش تنها روی جسم درد دیده ی نانا بین آسمون و زمین،خیره موند. نمیتونست باور کنه...نمیتونست قابل اطمینان ترین عضو بدن،چشمانش رو باور کنه.
سکوتی که از شوک به وجود اومده بود با سرفه ی نانا که خون رو از بین لبهاش آزاد کرد،شکست. مردمک های چشمان پر از اشکش می لرزیدن و چهره اش هنوز بابت اتفاق افتاده پر از تعجب و شوک بود.
-نانا...
زین بالاخره قدرت تکلمش رو پیدا کرد و اسم اون دختر رو به زبون آورد قبل از اینکه دستان بی جونش به پاهای سستش کمک کنن تا از جا بلند بشه و بدون هیچ فکری به سمت نانا دوید.
-نه...
سباستین بالاخره از جا برخاست و خنجری که همراه داشت رو بیرون کشید. نمیدونست با اون سلاح میخواد در مقابل شیطان چیکار کنه اما حتی بهش فکر هم نکرد. نانا در اوج تاریکی سباستین رو به یاد دخترهاش می انداختو با لبخندهاش به اون مرد که هرازچندگاهی خسته میشد،انرژی میداد. به سمت لیلیث دوید!
لیلیث متوجه ی سباستین که قصد حمله بهش رو داشت شد،شاخک رو از بدن نانا بیرون کشید و جسم بی جون نانا روی زمین مقابل پای زین فرود اومد و لیلیث موفق شد از حمله ی ناشیانه ی سباستین جاخالی بده.
شاخک سیاه رنگ بین بال های لیلیث گم شدن.
اسکای در لحظه تصمیم گرفت به کمک سباستین بره.
لیلیث خوب میدونست بالاخره جنون کنترل افراد کشتی رو به دست گرفته تا شجاعت حمله بهش رو پیدا کنن. قابل پیشبینی بود!
اگرچه حتی اگه همه ی اونا بهش حمله میکردن،نابود ساختنشون برای لیلیث کار ساده ای بود ولی نمیخواست اینکار رو انجام بده...اونا تا الان طبق قوانین بازی کرده بودن!
بال هاش رو از هم گشود که بوی نا برای دومین بار همجا پیچید قبل از اینکه اون بال ها جسم پر ابهتش رو به سمت آسمون تیره و تاریک بکشه.
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»