-دیگه خیلی نزدیک شدیم....به آرزوت فکر کردی؟
خوزه با هیجان پرسید و ظرف غذا رو دست اسکای داد. بعد از از دست دادن دوستانش هرگز فکر نمیکرد به این مرحله برسه پس زیاد ساختن آرزو برای خودش رو جدی نگرفته بود اما حالا،خوزه هم یکی از افرادی بود که به زمزمه ی دریا میرسید.
-احمقی؟به نظرت اونا اجازه میدن ما آرزو کنیم؟
اسکای با ترش رویی پاسخ داد و جلوتر از خوزه به سمت خروجی حرکت کرد.
-اینطوری درباره اش حرف نزن...اونا آدمای خوبی هستن!
خوزه طرف کاپیتان کشتی و نزدیکانش رو گرفت چراکه به نظرش اسکای زیاد از حد دیوار های دفاعیش در مقابل همه افراد کشتی بلند کرده بود.
-اونا خودخواهن....درست مثل بقیه ادما که باهاشون همسفر بودیم،مطمئن باش هیچوقت آرزو تو رو برتر از برای خودشون نمیبینن
خوزه آهی کشید و ترجیح داد بحثی که هرگز به نتیجه نمیرسید رو همونجا خاتمه بده. اسکای تمام افراد کشتی رو خودخواه می پنداشت غافل از اینکه خودخواهی رو درون هر انسان ببینه ولی خوزه معتقد بود که با بحث کردن درباره اش به نتیجه ی واحدی میرسن.
بحث کردن! گویا موضوع دورهمی امشب هم درباره ی همین بود.
اون دو نفر از اتاقک پایین عرشه خارج شدن تا به بقیه ملحق بشن. اسکای جایی کنار لوکاس و سباستین جا خوش کرد و خوزه کنار هری و لیام نشست.
-کی فکرشو میکرد به اینجا برسیم!
سم که منتظر تکمیل شدن جمع بود با صدای بلندی گفت تا تمام بحث های حاشیه ای رو خاتمه بده و توجه همه رو جلب کنه که درش موفق هم بود چون نگاه همه به سمتش برگشت.
-احساس میکنم صدسال گذشته و ما هنوز اینجاییم
زین که سرش رو روی شونه ی لویی گذاشته بود غرلندکنان گفت و نگاه نایل به سمتش برگشت. حاضر بود شرط ببنده زین هیچوقت انقدر در دردسر و مشکلات متفاوت غوطه ور نبوده و همش تقصیر خود نایل بود؛کسی که حتی حاضر نمیشد کوچک ترین زخمی روی صورت زین بیفته!
-کتاب درباره ی زمزمه ی دریا چیزی گفته؟
نایل از سم پرسید و اون دختر جرعه ی بزرگی از آبی که داخل لیوان بزرگ چوبیش بود رو سر کشید.
-آره....حق با لیلیث بود،فقط یه آرزو میتونیم بکنیم
مدتی سکوت حکم فرما شد تا بالاخره صدای خنده ی هری سکوت ایجاد شده رو شکست اما قبل از اینکه فرصت لب باز کردن داشته باشه،سم زودتر جنبید.
-قبل از اینکه بخوای بگی خب ارزو کنیم ارزوی همه برآورده بشه باید بگم....نمیشه...کله پوک!
-دستمو خوندی..دیگه نظریه ای ندارم!
هری با همون لبخند روی لب هاش گفت و با بیخیالی مشغول خوردن غذاش شد.

YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»