- باورم نمیشه نمیخوای تبدیل بشی؟
هری پرسید و یقه ی لباسی که تازه خریده بود رو مرتب کرد. طبق عادت دوتا از دکمه های پیراهنش رو باز گذاشت تا گردنبند صلیبش خودنمایی کنه.
- نه!
لویی قاطعانه جواب داد و پیراهن قدیمیش رو مقابل هری در آورد. پوست سفید و اندام نحیف اون پسر به راحتی توجه جلب میکرد.
- خب چرا؟
هری دوباره پرسید و جلیقه ی سیاه چرمی جدیدش رو برداشت ولی قبل از اینکه اون رو به تن کنه نگاهی به سلیقه اش انداخت. اینکار باعث شد بار دیگه به انتخابش آفرین بگه.
- میخوای مجبورم کنی؟
لویی سوال هری رو با سوال پاسخ داد و چشم به آستین های لباسش که کف دستش رو پوشونده بود،دوخت. آهی از سر کلافی کشید و شروع به تا کردن آستین هاش کرد.
- نه فقط میخوام خودتو دوست داشته باشی...میدونم از گربه ی درونت خوشت نمیاد!
نگاه های کلافه ی لویی که حاصل از پیراهن گشادش بود به سمت هری چرخید که انگشتراش رو با دقت در انگشتاش مینداخت.
- برو بیرون میخوام شلوارمو عوض کنم!
- خب...عوض کن،مگه لباستو عوض کردی دیدمت؟
لویی که میدونست بحث کردن با اون پسر بی فایده اس و در آخر هری پیروز بازی میشه بی درنگ شلوارش رو پایین کشید.
هری زیرچشمی به پاهای اون پسر چشم دوخت که حتی از بدنش فریبنده تر به نظر میرسید،باریک و استخوانی!
وقتی لویی برگشت هری نتونست جلوی خودش رو بگیره تا برای باسن خوشفرم اون پسر سوت نزنه!
- بهت نگفتم برو بیرون؟
- با اون چیکار کردی؟از برای یه دختر بهتره!
لویی که پشتش به هری بود پوزخندی زد و خم شد تا شلوارش رو برداره.
هری اینبار به سمت اون پسر چرخید و آشکارا به باسن لویی خیره شد چراکه خود لویی مخالف به نظر نمیرسید.
- چیکارش کردم؟باهاش به دنیا اومدم!
- فکر نمیکردم روح گربه انقدر خوب باشه
لویی به این حرف خندید و شلوار جدیدش رو بالا کشید و روی پاشنه ی پا به سمت هری چرخید و دستاش رو به دو طرف باز کرد.
- نمایش تمومه!
هری کف دستاش رو به هم کوبید و از جا بلند شد.
- عالی بود...عالی!
لویی چشم غره ای نثار اون پسر کرد و پیراهن کهنه اش رو به سمت هری پرتاب کرد که روی سر اون پسر فرود اومد.
هری با خنده پیراهن رو از روی سرش برداشت و گوشه ای انداخت و به سمت لویی قدم برداشت.
- سم و نایل دیر کردن!
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»