- خوشبختانه زخمتون عفونت نکرده و کم کم داره بهبود پیدا میکنه.
این حرف های پرستار بود قبل از اینکه زخم زین رو پانسمان تازه ای بکنه. واقعا خوش شانس بود که بعد از خونریزی مجدد عفونت نکرده و داشت بهبود پیدا میکرد.
پرستار پیراهن سیاهی رو برای زین روی تخت گذاشت و پرسید.
- مشکل دیگه ای نیست؟
زین سری به عنوان نفی تکون داد و اون زن با لبخندی از چادر خارج شد. درواقع زین حقیقت رو به زبون نیاورد که گلو درد وحشتناکی به سراغش اومده بود.
خوب میدونست سرما خورده،تمام مدت در طوفان و هوای سرد بدون پیراهن بی هیچ سر پناهی سپری کرده بود.
اونا امروز به سمت زمزمه ی دریا حرکت میکردن پس نمیخواست با سرماخوردگی ساده وقت رو تلف کنه.
- زین؟
نانا که گوشه ی چادر نشسته بود،بالاخره به حرف اومد. اون دختر اصلا میلی به ترک کردن چادر نداشت!
- چی شده نانا؟
زین پرسید درحالی که پیراهن جدیدش رو به تن میکرد.
- موهامو میبافی؟
نانا مظلومانه پرسید و کش مویی که موهای بلندش رو تا مدتی بسته نگه داشته بود،رو به سمت زین گرفت.
- نانا...اممم...من تا حالا موهای کسی رو نبافتم!
زین پاسخ داد و پیراهن سیاهی که براش گشاد به نظر میرسید رو نظاره کرد. آستین های پیراهن کف دستش رو کامل پوشونده بود ولی مشکلی نداشت،دستای زین زود یخ میزدن و اینطوری ازشون محافظت میشد.
- یعنی بلد نیستی؟
- فکر کنم تو زندگیم هیچی بلد نباشم!
زین با خنده گفت چراکه اول موفق نشده بود کتاب مورد علاقه ی اون دختر رو براش بخونه و حالا هم نمیتونست موهاش رو ببافه.
- من کمکتون میکنم!
نگاه های زین و نانا همزمان به سمت ورودی چادر چرخید که لیام اونجا ایستاده بود. برعکس هر موقع دیگه اینبار پیراهن قهوه ای رنگی به تن داشت و بر خلاف زین اون پیراهن کاملا به اندام لیام می نشست گویا برای اون پسر ساخته شده بود.
نانا از جا برخاست تا مقابل تخت بشینه که لیام موهاش رو ببافه،اون پسر قبلا هم موهای نانا رو بافته بود.
لیام کنار زین نشست و دستی لابه لای موهای نرم اون دختر فرو برد.
- اگه میخوای یاد بگیری بهتره با دقت نگاه کنی!
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»