خورشید درحال غروب بود و آسمون بین رنگ نارنجی و آبی گیر کرده و بزودی تاریکی برنده میشد.
آخرین بار که زین آبشاری رو دیده بود برمیگشت به دوران کودکیش و بعد مرگ پدر و مادرش هرگز به رودخونه نرفته بود ولی اینبار به درخواست نانا همراه هدا،لیام،ایوتا و یه عده جوون دیگه به آبشار داخل جنگل که رودخونه ی تقریبا عمیقی داشت،اومده بودن.
رنگ سبز درختا که مکمل فوق العاده ای برای سفید و آبی آبشار بودن زین رو به وجد آورده بود.
صدای فرود اومدن آب به رودخونه همراه آواز پرندگان فوق العاده ترین سمفونی بود که زین شنیده.
وقتی زنان بدون هیچ شرمی برهنه شدن زین حس کرد از خجالت گونه هاش سرخ شده.
زین در طول بیست سال زندگیش زنی رو کاملا برهنه مقابل خودش ندیده بود.
- نمیخوای بیای تو آب؟
هدا که داخل رودخونه مثل فرشته ها به نظر میرسید،پرسید و زین سری به عنوان نفی تکون داد.
- نه...زیاد از آب خوشم نمیاد!
زین با بی میلی گفت درحالی که کنار نشسته و بی هدف اطراف رو نگاه میکرد.
هدا اصراری نکرد و به سمت دخترش شنا کرد.
- لیام داری خودتو به کشتن میدی...بیا بالا!
توجه ی زین به ایوتا که با خنده جمله اش فریاد میزد،جلب شد. نمیخواست به سینه های برجسته و کمر باریک همسر لیام زل بزنه پس دنبال لیام زیر آب گشت.
اون پسر بالاخره از زیر آب بیرون اومد و نفس عمیقی کشید که باعث شد زین با فکر موندن زیر آب برای لحظات درازی،نفسش ببره.
- از سری قبلم بیشتر موندم زیر آب!
لیام با لحن هیجان زده ای گفت که باعث شد صداش کمی نازک تر جلوه کنه که مسخره به نظر بیاد و این زین رو خندوند.
باورش سخت بود که بعد از جئوف اون قراره یه قبیله رو اداره کنه وقتی هنوز مثل پسربچه سعی در زیر آب موندن هربار بیشتر از بار قبل داشت.
قبل از اینکه ایوتا فرصت حرف زدن داشته باشه دستای لیام دور کمر اون دختر حلقه شد و زیر آب کشیدش.
زین با تصور اینکه زیر آب چه اتفاقی رخ میده،نگاهش رو گرفت و دنبال نانا گشت. اون دختر کوچولو تنها دوستی بود که داشت و بدون نانا احساس تنهایی میکرد.
پاچه های شلوارش رو بالا زد و با تردید پاهاش رو داخل آب فرو برد.
گرم تر از چیزی بود که به نظر میرسید که زین تصورش رو میکرد. درواقع زین حدس زده بود اون آب به اندازه ی رنگش سرد باشه ولی خلافش ثابت شده بود.
- هی!
نگاه زین به سمت منبع صدا چرخید؛یکی از دخترایی که بعد خارج شدن برای اولین بار از کلبه دیده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/215356422-288-k314858.jpg)
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»