۲. لطافت شکوفه ی آلو مشتت رو خراشید

348 72 44
                                    

هیئت عازم شده همراه امپراطور از تمام اوقاتی که راهی مقصدی میشد کمتر بودن. راهبه ها به هیچ تکبری اجازه ی ورود نمیدادن پس حکمران هم باید از این قانون تبعیت میکرد. روز های آفتابی یا روز های بارونی هیچ چتر گرد و منگوله داری از یونگیل محافظت نمیکرد. چه بسا با پیشونی که قطرات عرق ازش سر میخورد آخرین پله ها رو طی میکرد یا با لباس ابریشمی که چکه های آب بارون رو حمل میکردن، داخل معبد میرفت.

وزیر اعظم، کیم سوکجین، وفادار تمام روزهای حکومتی امپراطور یونگیل، بهش پیشنهاد داده بود تا فقط روز هایی که از آب و هوای مساعدش اطمینان دارن به عبادت بره تا در اثر خودخواهی راهبه های اعظم بیمار و زمین گیر نشه. صحبت های وزیر به اندازه ی قابل توجهی روی اعمال یونگیل جوون موثر بود اما نمیشد گفت که حکومت رو تلمیحا به عهده داره. یونگیل درستی این سخن وزیرشو که ازش بزرگتر بود کاملا قبول داشت و به این بنا بهش عمل میکرد.

قدمایی که پشت سر امپراطور برداشته میشد از آن فرمانده هوسوک بود و بعد از اون چند ندیمه و سرباز ناچیز که فقط برای مواقع خیلی ضروری، احتیاطا سرورشون رو دنبال میکردن. هوسوک هنوز به فکر حرفایی بود که از یونگین شنیده و حالا مشغول به انجامشونه. کمی بیشتر به حال خودش رها میشد ممکن بود روی پله های سنگی لیز بخوره. یونگیل دست هوسوک رو گرفت و جلوتر کشید تا فقط یه پله باهاش فاصله داشته باشه.

فرمانده هوسوک: چیزی شده سرورم؟

امپراطور یونگیل: زیاد نگرانی.

فرمانده هوسوک سرشو پایین انداخت: متاسفم که خاطرتون رو آزردم. من...

امپراطور یونگیل: تو میدونی که یونگین به چی مشغوله؟

هوسوک شاید چیز هایی از بین حرف های شاهزاده یونگین شنیده باشه که تقریبا منظورشو رسونده اما ترجیح داد همونطور که یونگین سکوت اختیار کرده چیزی نگه و افشای اون مستندات رو به گردن یونگین بذاره. از روزی که بخواد رویا رویی اون دو برادر رو ببینه هراس داشت و با نگفتن چیزی که توی ذهنش میچرخید میتونست اون اتفاق رو به تاخیر بندازه.

فرمانده هوسوک: خیر سرورم اما اطمینان دارم که شاهزاده مشغول مطالعات دقیقی هستن و در نهایت باعث افتخار شما و کشور میشن.

یونگیل که تا اون لحظه منتظر جواب نزدیکترین دوستش بود و نیم نگاهی به پشت سرش مینداخت با جواب سست هوسوک سرشو ریز تکون داد و دوباره به پله های روبروش چشم دوخت. هوسوک تصمیم گرفته شاهزاده رو توی این مسئله همراهی کنه. اگه به نفع کشور باشه چرا یونگیل نتونه بپذیره؟ اما به عنوان امپراطوری که همه گوش به فرمانش بودن و تنها این فرمانده مسئول حفاظت از جون شخص خودش بود حسرت آور شد.

لباش با تجمع افکار آزار دیده ای جمع شدن و نگاهش به سردی سیر کرد. یونگیل مطمئن بود شاهزاده یونگین و فرمانده هوسوک چیزی رو ازش پنهان میکنن و وجود رازی بین تنها نزدیکانش قلبشو به خودش فشرد. بعد از سپری شدن تمام پله ها و گذشتن از راهروی پر برگ و چمن شبنم گرفته، دروازه ی معبد جلوی چشماش پدیدار شد.

Damnation of the MumpsimusOnde histórias criam vida. Descubra agora