سربازای سلطنتی خمره های آب انبار سفالی و بزرگ رو کنار زمین های کشاورزی ردیف کرده بودن و بدون هیچ پیام خاص دیگه از سمت امپراطور، چونگجو رو ترک کردن. ظهر به شب رسید و یونگین در حالی که ایستاده و به عصاش تکیه داده بود خمره ها رو تماشا میکرد. نسیم ملایمی که بین موهای ژولیده اش میپیچید و اونا رو بهم ریخته تر میکرد، نمیتونست حواسشو از بار مشکوک هانیانگ بگیره. شاهزاده ی تبعیدی بخاطر دل کشاورزای سرزمینش که اونو برای شهرشون نحس میدونستن نزدیک خمره ها نرفته بود.
یونگین نمایشی که هنگام ناهار جلوی چشماش بازی کرده بودن چندین بار مرور کرده بود و تمام قدما و حرکات دست اون فرد حکومتی رو مورد بررسی قرار داد. بیش از چیزی که به خودشم ثابت شده باشه باور داشت که اون خمره ها از طرف برادر خرافاتیش نیستن. یونگیل بعد از فرستادن یونگین به چونگجو و بلایی که سرش آورده بود مطمئنا دیگه برای مردم بیچاره غصه نمیخورد چون همه ی وظایفشو به شخصی خیالی که فرضا خدای ری باشه سپرده بود.
مسئله ای که اخماشو بیشتر توی هم میکشید رفتار سرباز اصلی بود که پیام رو به مردم جاهل رسونده بود. اگه کاری از سمت دربار انجام میشه حتما نامه ای با امضای کابینه ی دولتی برای مردم قرائت میکنن اما این بار فقط اومدن و خمره ها رو تحویل دادن؟ حتی به بقیه ی مردم هم چیزی نگفتن و فقط سر زمینای کشاورزی رفتن و برای هر گروه از همکارایی که سر زمینای همسایه ی هم کار میکنن چند آب انبار به جا گذاشته بودن؟ یونگین حتما به خمره ها سر میزد اما زمانی که مطمئن باشه حتی سگ نگهبانی که با گوساله ها مشغول بازی میشد هم خوابه.
جونگکوک که تا اون لحظه داخل کلبه مشغول بود بیرون اومد و لبخند دندون نماشو به آسمون پر ستاره نشون داد. یونگین دستشو دور شونه های جونگکوک حلقه کرد و اونو نزدیکتر کشید. هیچ اشراف زاده ای از برده هاش تشکر نمیکنه وقتی کاراشو براش انجام میدن اما یونگین همونطور که برادر دو قلوش، یونگیل، گفته بود دیگه عضوی از خاندان سلطنتی نیست و جونگکوک هم هیچ وقت توسط ثروت اون خریده نشده که بخواد برده اش باشه. یونگین بیش از چیزی که بلد بود بروز بده از دونسنگ مهربونش ممنون بود و جونگکوک هم به همون نگاه ها و لبخندای متفکرانه ی هیونگش اکتفا میکرد.
جونگکوک فانوس کاغذی رو روی زمین گذاشت.: فکر نکنم دیگه کاری مونده باشه هیونگ. لباسا همه شسته و تا زدن. جاهایی از حصیر زیر پات که در رفته بود دوباره بافتم و شمع جدید هم برات گذاشتم. برای صبحونه ی فردا هم برنج خیس خورده کنار دیگ کوچولو گذاشتم. حتی اگه بازم چیزی بخوای انجام میدم! فعلا تا همین جا رو ازم قبول میکنی؟
یونگین: بیشتر از چیزی که باید، انجام دادی. ممنونم جونگکوک.
جونگکوک: هیونگ هر وقت حرف میزنی حس میکنم کلی کتاب خوردی.
CZYTASZ
Damnation of the Mumpsimus
Historyczneممکنه امپراطور یه دروغ بزرگ باشه اما خدایان میخوان که باورش کنن، چیزی که خون سلطنتی نمیخواد... وضعیت: به اتمام رسیده این فیک اسمات و صحنه ی خشن نداره... مقدمه و مشخصات رو توی پارت اول بخونین...