همیشه همینطوره؛ وقتی که امپراطور حکمش رو صادر میکنه از حیاط دادگاه خارج میشه و همه ی مقاماتی که اونجا حضور دارن به دنبالش صحنه رو ترک میکنن. وقتی سخنان وزیر کیم افکار یونگیل رو مه آلود کنن زجه زدن های فرمانده جونگ چه تاثیری میتونه داشته باشه؟ مقاومت کردن و کشیدن دستاش از دست سربازا تنها نتیجه ای که به دنبال داشت تجمع سربازای بیشتری برای بیرون کشیدنش بود. به اونا چنگ انداخت و با اینکه چشماش فقط دنبال یونگین میگشت سعی میکرد از اونا آزاد بشه.
وقتی جلاد رو میدید که به یونگین نزدیک میشه کنترلشو روی اعصابش از دست میداد اما حالا به هر زور و زحمتی که شده بود اونو بیرون انداختن و آخرین تصویری که توی ذهنش ثبت میشد صورت پر خون یونگین بود که پایین انداخته. در حیاط به روش بسته شد و نگهبانا با شمشیر هاشون از برگشت فرمانده جلوگیری میکردن. صدای محکم برخورد چماق چوبی به پای یونگین باز صدای فریادشو بلند کرد که با صدای گریه ی بی امون هوسوک قاطی میشد.
هوسوک تا به غروب پشت اون در موند و هر ربع زاویه ای که خورشید به سمت افق مغربی سیر میکرد درمونده تر و ساکت تر میشد. نشسته و تکیه داده به در، ولی دیگه هیچ صدایی از یونگین پا شکسته که تا ظهر حنجره ی خودشو پاره کرده بود نمیشنید و مطمئن بود که طناب دور تن و دستاشو باز کردن و به زندون برگردوندن. هوسوک از خودش ناامید بود و بیشتر از اینکه بخواد بابت ناتوانی توی حفظ قولش مقابل یونگین شرم زده بشه، قلبش میشکست.
شاهزاده ای که از بچگی پر جنب و جوش انرژی بود، نمیتونست یه قدم برداره و خودشو توی دستای هوسوک رها کنه. هاله ی سوالات هوسوک فقط حول محور یه دلیل میچرخید. فرمانده میخواست بدونه چطور امپراطور نسبت به برادر خودش انقد سنگدل و بیرحم شده که بخواد پیوند خونیشونو انکار کنه. چه محتوایی به قلم یونگین نوشته شده بود که طاقت یونگیل رو سر اورده بود؟ مگه میشد یونگیل روزی به حرف هوسوک گوش نده اما چرا وزیر کیم این بار برنده شده بود؟
امشب آخرین فرصتش برای ملاقات یونگین بود و اگه قرار بود یونگین اونو نفرین کنه و با ناراحتیش بهش خنجر بزنه اهمیت نداشت. فرمانده جونگ تنها نمیموند تا ادامه ی گریه هاشو برای سربازا به نمایش بذاره. بعد از تقریبا نصف روزی که روی پله های سنگی سرد و جون آزار نشسته بود، بلند شد و با عجله به سمت زندون های قصر رفت. فقط بررسی چند سلول لازم بود که اونو بی هیچ هم سلولی، توی گوشه ترین محفظه ی اسارت ببینه.
یونگین سعی کرده بود صورتشو با پیراهنش پاک کنه اما این چیزی از فاجعه ای که براش اتفاق افتاده بود کم نمیکرد و نصف صورتش هنوز درگیر این تغییر بود. در سکوت و سکون مطلق به دیوار تکیه داده و پاهاشو جلوش کشیده بود. جز پنجه های ظریف و خاکی که خون روشون خشک شده بود همه چیز توی تاریکی شب از دید هوسوک پنهان شد. هوسوک با دیدن اوضاعی که یونگین توش دست و پا میزد قدماشو بلندتر کرد و روزی زمین بیرون از سلول زانو زد. دستاشو به میله های چوبی تکیه داد و تا جایی که میتونست سرشو جلو برد.
ESTÁS LEYENDO
Damnation of the Mumpsimus
Ficción históricaممکنه امپراطور یه دروغ بزرگ باشه اما خدایان میخوان که باورش کنن، چیزی که خون سلطنتی نمیخواد... وضعیت: به اتمام رسیده این فیک اسمات و صحنه ی خشن نداره... مقدمه و مشخصات رو توی پارت اول بخونین...