۳۵. بخشودگی خالصانه ی تو، مرا از خودم منزجر کرد

69 21 17
                                    

عصر هنگام بود که راهبه ها برای تنفس بوی خاک خیس خورده از خوابگاه، سالن های عبادت و کلاس های درسشون بیرون اومدن. چند روزی میشد که آسمون از بارش الطاف خدای گئون بازنایستاده بود. حیاط معبد با رنگ جدید چمن های خیس و شکوفه هایی که روی شونه های قطرات بارون سقوط کرده بودن جون گرفت. پرنده ها با شوقی از اعماق وجودشون پر باز کردن و بین ابرهایی که کوه جیری رو به آغوش کشیده بودن سرود دسته جمعیشونو به گوش اهالی معبد رسوندن. هوا هنوزم ابری بود اما انگار به زمین خشکی زده مهلت میداد عشقش رو به خودش جذب کنه. منتظر بود آوای شکرگویان رو بشنوه تا ادامه بده و بباره.

جیسو درخشش چشمای شاگرداش رو دید و محال بود شادی کوتاه مدتشون رو بخاطر درسایی که فقط لالیسا بهشون جواب میداد خراب کنه. حیاط سرتاسری حالا پر از پرواز رداهای سفید و بال گلبرگ ها بود. خنده ی کودکانه ی جمعیت جوون بین راهرو ها طنین انداخت و زیر دامن هاشون، سبزی و قهوه ای زمین رو نوازش کردن. از کلاس بیرون رفت و همونطور که راه اتاق بانو جنی رو در پیش میگرفت چند نفس عمیق کشید تا پاکیزگی پنبه های آسمونی رو توی ریه هاش بکشه. از نور خفیف تک شمعی که روی میز بود فهمید همکار و معشوقه اش توی کنج خودش مشغوله که قبل از شیفت شب وظایفش رو تموم کنه.

در کشویی رو با طمانینه کنار کشید و با نگاه جنی که روی صورتش افتاد لبخند زد.
جنی قلم موی جوهری رو روی کتاب سفید روبروش کشید: کلاست که هنوز تموم نشده اونی.

جیسو داخل رفت و روی صندلی روبروی جنی نشست: بعد از چندین روز بارون که همه رو یواش یواش دلگیر میکرد امروز هوای خوبیه. تا صبح هم هنوز نم نم میبارید ولی حالا صاف شده. الهه ی گئون هم راضی ترن اگه الآن فقط قدردان هدیه اش باشیم.

جنی نگاهی به لب های صورتی جیسو انداخت: من همیشه قدردان هدیه اش بودم ولی درس هم خوندم. فکر کنم چون معلم خوبی مثل تو نداشتم که بهم اجازه بده اظهار کنم محسوب نشده.

جیسو خندید: میدونی که الهه ها همه چیز رو بدون اینکه اظهار کنی هم میدونن.

جنی: آره ولی شاید چون هر شب به توبه میشینم و کل عمرم رو وقف عبادت کردم از دیدن اون قدردانی ممنوعه چشم پوشی میکنن.

جیسو سرشو پایین انداخت: ولی ما روز اول به درگاه الهه ها رفتیم و ادعا کردیم هر عذابی رو در قبال احساسمون میپذیریم. یادته چقدر کوچیک بودیم؟ میبینی که هنوزم مورد مهرشون هستیم.

جنی قلم مو رو توی جاش برگردوند: اما اگه این یه مهلت برای بازگشت به مسیر اصلی باشه چی؟

جیسو دستشو جلو برد و انگشتای جنی رو توی کف دستش استراحت داد: اگه بعد از این مهلت جون سالم به در نبرم همواره بخشی از خودم رو پیش تو باقی میذارم. تو هم همینطوری... مگه نه؟
جنی کلمه ای ادا نکرد و با چشمایی که بغضی رو پشتشون قایم میکنن توی نگاه جیسو باقی موند.
بعد از لحظاتی آب دهنش رو به زحمت پایین فرستاد: داشتم فکر میکردم حکم فرمانده پارک رو بهش برگردونیم.

Damnation of the MumpsimusDonde viven las historias. Descúbrelo ahora