part7

647 51 0
                                    

حرکت دستاش محکم کنار پهلوم داشت به سمت پایین میرفت و نفسمو تنگ تر از قبل میکرد و هیچ اراده ای از خودم نداشتم ولی میتونستم نگاه سنگینشو رو کل بدنم احساس کنم
صدای نزدیک شدن کسی به در اومد که لی رو صدا میزد
نفسشو با کلافگی کنار گوشم خالی کرد و کنار دیوار رهام کرد و با فاصله ازم وایساد
رومنس از در اومد تو
+کجایی..مثلا مهمونی تو.....عه. مزاحم کاری شدم؟
-نه...من و تازه وارد از موقع ورودش گپ نزده بودیم و خب الان صحبت خوبی داشتیم
و برگشت بهم لبخند زد همراه اینکه یه تای ابروشو داد بالا
استینای پیرهنشو مرتب کرد و دنبال رومنس رفت
-بریم ادامه مهمونی...تازه شب شروع شده
بالاخره از اینکه خشکم زده بود بیرون اومدم و رفتم بیرون و خوشبختانه روبی رسیده بود و شب مزخرفمو میتونستم فراموش کنم
-هِی وقتی نبودم چیو از دست دادم؟😃
+تقریبن هیچی...
-تقریبن؟
+خب...آره
-بیخیال ..تو همیشه دپرسی؟
+خوبم، فقط بهم خوش نمیگذره... فکر کنم بخوام برم خونه
-باشه.. بعدن میبینمت
+آره.. میبینمت
از روبی و حیاط پشتی خونه فاصله گرفتم و همینکه وارد خیابون شدم صدای روبی اومد
-هِی! ...مدی سالنامه یادت نره!!
.
.
لی گوش و حواسش کاملا پیش مدی و دوست کوچولوش بود
-...مدی سالنامه یادت نره!!
+که اینطور... همین زودیا واسه سالنامه میاد پیشم.
هرچند توی دلش خودشو واسه هول دادن مدی سرزنش میکرد ولی لی از اون تایپ ادما نبود که هرچیزی رو بروز بده حتی علایقشو، حداقل تا الان...

..

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now