part24

449 42 1
                                    

#part24

لی
با صدای تق تق خوردن قطره های اب بارون به شیشه اروم پلکام پریدن و چشمامو باز کردم،
تو اتاق خودم نبودم...و صبر کن،اخرین چیزی که یادمه
"تا جایی که میتونستم محکم لبای مدی رو میبوسیدم و لباساشو تقریبن تو تنش پاره میکردم"
فاک....چند ساعته اینجا خوابیدم؟
برای یکی مثل من شاید،ولی بابای مدی اگه بفهمه قرار نیست خوشش بیاد.
وقتی کلنجار رفتن ذهنیم با خودم تموم شد برگشتم تا مدی رو روی تخت پیدا کنم ولی با ملافه کنار زده شده و تخت خالی مواجه شدم
اروم دهن باز کردم و صداش کردم
-...مدی
از صدای خش دار و گرفته خوابالوم خودمم مسخرم گرفت
اروم دیدم در اتاقو باز کرد و اومد داخل
+اینجام
-حالت ...
حتی فرصت نگاه کردنشم بهم نداد و فقط حس کردم لبام از کوبیده شدنش بهم سِرّ شدن و لحظه اول خشکم زد ولی بعد که فهمیدم اروم چشمامو روهم بستم و دستمو چنگ کردم تو موهاش
اروم برش گردوندم رو تخت و روش قرار گرفتم
اروم بدنشو لمس میکردم و دستمو کشیدم زیر بلیزش تا کمر باریک و پهلو هاشو لمس کنم
اروم بین لباش نفس گرفتم و کوتاه پوزخند زدم
-...خیلی خوشحالم که با ریا وقت تلف نکردم..
+ریا؟
تغییر کردن حالت چهرشو یکم حس کردم
-آره...اون زیادی ،وسواس پیدا کرده
+به چی؟
-روابط من؟...نمیدونم، اهمیتی نداره.اون تو بوسیدن افتضاحه
و دوباره پایین رفتم سمت لباش که یهو اروم هول داده شدم و متعجب نگاهش کردم
-مشکلی داریم؟
+تو داری منو میبوسی، و فکرت جای دیگست،پس اره فک کنم یه مشکلی داریم!
اروم بلند شدم و ایستادم رو تخت
-من کاملا اینجام
+پس من به ریا فکر میکردم الان؟
-اون یه لحظه کوتاه بود مدی!.بهت که گفتم اهمیتی نداره.
+جالبه...حتمن قراره به بعدی هم بگی من جیزی از بوسیدن نمیدونستم نه؟
-مدی!..تو نمیتونی گذشته و خاطرات کسیو تغییر بدی

ناگهانی متوجه سکوت بینمون شدم، شت...زیادی از کوره در رفتم و داد زدم
+از اینجا برو...الان!

...
امیدوارم خوشتون بیاد🪐
هفت تا ووت دیگه پارت بیست و پنجو اپ میکنم گایز🧡

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now