لی
تو خیابون با قدمای کند و دردی که فک و دهنم داشتن و توی سرم میپیچید و بوی خون که کل بینیمو پر کرده بود راه میرفتم و هربار پامو جلوتر میذاشتم به افتادم نزدیک تر بود تا بالاخره به در بزرگ و فلزی خونه خودم رسیده بودم و با صدای ناله ای سعی کردم دستمو تو جیبام بچرخونم و کلیدمو پیدا کنم،
با باز کردن در چشمم به مدی افتاد که جلوی خونه بیتاب از اینور به اونور میرفت و با دیدنم فورا خودشو رسوند بهم
پیرهن صورتی کمرنگ و دامن توسی و کفشای سفید...امروز واقعا زیبا شده بود و دقیقا خودمم نمیدونم چرا با وجود شرایط الان داشتم به این فکر میکردم؟
صدای بغز آلودش بلند شد و اسممو به زبون اورد
+لی...خدای من،باهات چیکار کردن
-چرا نرفتی خونه؟...
+فاک لی! الان مشکل من این نیست...صورت داغون دوست دخترمه که جلوم وایساده
-مدی اولین بارم نیست مشت میخورم چیز مهم نیست
+خدای من.... بیا،
.
.
لی روی مبل وسط خونش نشست و مدی هم با عجله به سمت اشپزخونه رفت و بسته های یخو از فریزر بیرون کشید و دنبال وسایل کمکهای اولیه رفت
لی همونطوری که نشسته بود سوییشرتشو در اورد و با درد گرفتن کنار دنده هاش صورتشو جمع کرد،اروم بلیزشو بالا داد و با یه کبودی خوشگل و بزرگ مواجه شد و تو دلش لعنتی فرستاد،همزمان مدی سر رسید ولی فقط نگاه نگرانی کرد و یخو کنار صورت لی گرفت
-آخ...
+ ..میخوای خودت نگهش داری؟
- نه نه...مشکلی نیست بیا اینجا..
اروم مدی رو کنارش نشوند و دستشو گذاشت روی انگشتای مدی که یخ رو کنار صورتش نگه داشته بودن و به مبل تیکه داد و از پیچیدن درد توی کل جسمش چشماشو بست
+تنها موندن باهاشون دیوونگی بود
با صدای مدی چشماشو باز کرد و با چشمای عسلیش به مدی خیره شد
-اون فقط یه الکس بود... من بخاطر تو حاضرم جلوی کل دنیا کتک بخورم مدی
بعد از حرفش حالا تکیشو از مبل گرفت بود و نزدیک صورت مدی بود ،مدی ام بعد از شنیدن این حرف انگار درونش یه رنگین کمون از زمین تا اسمون کشیده شده بود و با ذوق و بی توجه جلو رفت و لبای لی رو بوسید
-آ...آه
مدی همچنان مشتاق بود بوسه رو ادامه بده اما با جدا شدن لی و مزه کردن خون توی دهنش فهمید لی تو چه وضعیتی بود و اون از یادش رفته بود
+م..من متاسفم...دردت اومد؟
-یکم،عیبی نداره
چند ثانیه مکث و سکوت بینشون شکل گرفت و هردو میتونستن از چشمای همدیگه بخونن که جفتشون میخواستن بوسشونو ادامه بدن تا اینکخ لی این جو رو کنار زد و گفت
-میرم صورتمو بشورم...بوی خون داره حالمو بهم میزنه...
و قبل از اینکه تایید مدی رو که با سرش اشاره داد ببینه از کنارش بلند شد و به سمت طبقه بالا رفت
.
.
لی
تو آینه به خودش نگاهی انداخت،تقریبن داغون بود
دندوناشو با حالت عصبی روی لب پایینش کشید و دستاشو دو طرف رو شویی گذاشت و به کارایی که دوست داشت با الکس بکنه فکر میکرد
الکس از اول سال چندبار این فرصتو از دست داده بودو و حالا تلافی کرده بود...
وقتش بود لی سکوتو تبدیل به یه رعدوبرق لرزاننده بکنه
YOU ARE READING
Lirablu Story
Teen Fiction🔞لیرابلو اسم دختر بایسکشوالیِ که با اومدن مدی، دختر تازه وارد همه شیطنت و خوش گذرونیاش محو مدی میشه و مدی هم بعد چند باری بحث و جدل کم کم از لی خوشش میاد ❌برای خوندن فصل دوم به بوک ها مراجعه کنید❌