#part26
سوم شخص
فردای مدرسه مدی هرجا دنبال لی رفت یا همون لحظه ناپدید میشد، یا دوستای لی جلوی مدی رو میگرفتن و با حوصله سر بردن مدی اونو از اینکه بخواد لی رو ببینه پشیمون میکردند
اخر روز مدی دیگه کلافه شده بود از این وضعیت و بیخیال شد و باخودش گفت 'حتما نمیخواد منو ببینه'
با روبی ام حرفی راجب این قضیه نمیزد،خب روبی صبح تا شب خودش موضوعای مختلفی داشت که با مدی حرف بزنه،
دعوای پدر مادرش،پارتیایی که میره،پسرایی که بهشون محل نمیده...و میده و و و که اصلا تمومی ندارن.مدی ام به عنوان یه شنونده خوب به همه اونا گوش میکنه
.
.
زنگ اخرم که تموم شد روبی با یکی از همون پسرایی که...میدونید، محل میداد بهش قرار داشت پس زودتر رفته بود و مدی تنهایی از کلاس بیرون رفت و از تمام اتفاقای امروز هوفی کشید و دستاشو به دسته کوله پشتیش گرفت ،
سالن اخر رو که باید میپیچید رفت و پیچیدن همانا و یعان دیدن لی درحالی که کاملا سوپرایز کننده مدی رو دیووانه وار بوسید همانا
چند ثانیه مدی با چشمای متعجبش فقط میتونست ساکت وایسه تا بوسه های لی تموم شن
+ل...لیرابلو...چیکار میکنی
-نمیدونم...معذرت خواهی؟!
و یه شاخه رز سفید و بزرگ گرفت جلو
+...ولی
-ازت فقط میخوام بگیریش
مدی اروم همونطوری که به شاخه گل نگاه کرد گرفتش ،
+ولی من فکر میکردم من باید معذرت خواهی کنم..تو کل روز ازم قایم میشدی
-خب...میدونی نگه داشتن یه گل رز کل روز سخته،باید منتظر زنگ ورزش میشدم تا بتونم بپیچونم و برم تازه بخرمش
مدی سرخوشانه لبخند گشادی زد و اروم لب پایینشو گاز گرفت
+ممنونم
-نیازی نیست بهش اشاره کنی..
صورت مدی رو با انگشت اشاره و شصتش اروم گرفت و جلو کشید و بعد از اینکه تو فاصله کم نگاهش کرد بوسه اروم و آشتی طوری روی لب مدی کاشت
-تا از مدرسه بیرونمون نکردن بیا...
+باشه 😄
.راه برگشت
+میخوای تا خونه باهام بیای؟
-آره.چرا که نه
+باشه..ممنونم
اروم بازوی لی رو گرفته بود کنارش راه میومد
لی هم مثل همیشه با ارامش و ریلکس قدماشو برمیداشت و به علاوه کوله خودش،کوله مدی رو هم نگه داشته بود
-...مدی
+هوم
-امشب حوصله مهمونی داری؟..
+خونه ی تو؟
-آره،مثل مهمونی اول سال
+باشه...مشکلی ندارم
جلوی حیاط خونه مدی وایسادن
-پس هشت شب همینجا میبینمت
+اوهوم،مهمونی برای چیه؟
-...یه دورهمی.همین
و با لبخند جلو رفت و کوتاه کوتاه چند بار همدیگرو بوسیدند و لی اروم با زبونشو با بازی توی دهن مدی کشید که مدی اروم خندید و خودشو جدا کرد
+لی...شب میبینمت
-میبینمت
لی با نیشخند خوشنود روی لبش توی حیاط ایستاد تا رفتن مدی رو ببینه و لحظه اخر هم که درو میبست دست تکون داد و بعد رفت
YOU ARE READING
Lirablu Story
Teen Fiction🔞لیرابلو اسم دختر بایسکشوالیِ که با اومدن مدی، دختر تازه وارد همه شیطنت و خوش گذرونیاش محو مدی میشه و مدی هم بعد چند باری بحث و جدل کم کم از لی خوشش میاد ❌برای خوندن فصل دوم به بوک ها مراجعه کنید❌