part13

568 50 0
                                    

مدی
تا به ابتدای پله های طبقه پایین برسم صدای خوش و بش کردن پدرم با کسی که جلوی در بودو شنیدم و پدرم از جلوی در کنار اومد و برگشت خواست صدام بزنه . از پله ها پایین اومدم و به در رسیدم
لی با بلیز دکمه دار ساده رنگ لیمویی و شلوار مشکی و واو ساچ اِ جنتلمن!.. یه دسته رز سفید جلوی در با لبخند اروم و قیافه سرد همیشگیش توی چهارچوب در ایستاده بود و دستش بود
-مدی..دوستت جلوی دره ، دعوتش کن داخل و گلای قشنگی که اورده رو بگیر ازش لطفا
لی فورا و پاچه خوارانه وارد خونه شد و گلارو اروم سمتم گرفت
+مطمئنم گلا به زیبایی دخترتون نمیشن آقای اسمیت
چشمامو تو حدقه چرخوندم و گلارو ازش گرفتم
-لطفا چند لحظه طبقه بالا منتظرم باش
+چراکه نه...  اروم گفت و به سمت اتاق طبقه بالا رفت و منم رزارو توی گلدون گذاشتم، به چند دقیقه نکشیده بود اما بوی دسته گل کل خونه رو برداشته بود
.
.
بعد از چند دقیقه مدی رفت طبقه بالا و لی همچنان توی راهروی اتاق ها منتظر ایستاده بود و با دیدن مدی لبخند سردی به لبش اومد
+خوشحالم دوباره میبینمت
مدی با مکث نگاهش کرد
-گفتی صحبت کنیم...کارتو بگو و برو
+یعنی جدن بعد از حرف زدن نمیزاری بیشتر بمونم؟!...
مدی از بین پلکاش شکاکانه لی رو برانداز کرد و به سمت اتاقش رفت
-از این طرف... تو اتاقم صحبت میکنیم
+اوهوم
وارد اتاق شدن و مدی در رو نیمه باز گذاشت و روبه روی لی که روی تختش نشسته بود ایستاد
+سالنامه چطور پیش میره؟..کارشو تموم کردی باید بهم برش گردونی. هنوز خیلیا کاری انجام ندادند
-آره تقریبن تمومه
مدی متعجب اخم کرد و کلافه ادامه داد -...چرا اینجوری ای؟
+چجوری ام؟
-یعنی جدن واکنشت دربرابر اینکه همه اطلاعاتت دست کل مدرسس همینه؟بیای خونه من و چایی پارتی بگیریم؟تازه دسته گل هم بیاری؟
لی ریلکس و زل زده بود و از کوره دررفتن مدی رو نگاه میکرد و بعد از چند ثانیه فکر کردن لب باز کرد
+خب...حتمن اینم از خصوصیات من بودنه بیبی
-من بودن؟ تو فقط یه دانش اموز ارشد توی یه مدرسه معمولی ای لیرابلو!..
لی تو یه حرکت تکیه شو از دستاش گرفت و با جهش خودشو بلند کرد مقابل مدی و نفس عصبیشو بیرون داد و با تاکید زمزمه کرد
+لی... لطفا... اسمم لی عه
-خیل خب... لی! و بعدش چشم غره کوتاهی کرد
راستش الان که فکر میکرد این سومین بار بود که اینقدر لی بهش نزدیک بود مدی ترس و نگرانی راجبش نداشت حتی با اینکه میدونست اون میتونه خطرناک باشه. با لحن اروم تری به حرفش ادامه داد
-من فقط...از هیچکدوم کارا و اخلاقت سر در نمیارم
+خب چرا به این فکر نکردی که وقتی سر درنمیاری، خواسته خودمه که سر در نیاری

...

Lirablu StoryTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang