part41

285 31 7
                                    


مدی
چند روزی گذشته و هرروز بعد مدرسه لی میاد دنبالم و دوتایی تا شب رو کنار هم وقت داریم و خب... میشه گفت یه رابطه خوب داریم
لی هم سعی میکنه زیاد دور و ور خوش گذرونیای همیشگیش نره و کمتر به این چیزا فکر کنه،
بعضی روزا منو میبره به خونه بزرگش و چندین ساعت درس میخونیم،با اینکه زیاد دوست نداره و گاهی حتی یه صفحه هم نمیتونیم درس بخونیم ولی میدونم بخاطر من اینکارو میکنه که توی امتحانای اخر هفته نمره بیاره... آخر این ماه باید برای دانشگاه اقدام کنه و من بیشتر از اون استرس دارم .
ولی این خوبه...خوبه که باهم خوبیم...اون خیلی چیزارو بخاطر من کنار گذاشته و قدر اینکارشو میدونم
.
.
"زنگ تعطیلی مدرسه"
+امروز چطور بود؟
با لحنی خوب گفت و کوتاه لبای لی رو بوسید
-تعریفی نداشت...خسته کننده.ولی میدونی که با چی خوب میشه؟
لی با نیشخندی گفت و دوباره خم شد و لباشو روی لبای مدی گذاشت که صدای رو مخی که معلوم بود پیگیر اوناس بوسشونو بهم زد
الکس: اووو گایز مرغ عشقامون صدای جیک جیکشون میاد
با خنده مسخره ای گفت و بقیه هم با مزه پرونیا و بعضیا با خنده بلندشون ادامه دادن

حالا که لی یه مدت رو از کارای اونا دور شده بود الکس پسرارو دور خودش جمع کرده بود و حالا دان و رومنسم جزو اکیپشون بودن،که البته قبل از اینکه اینکارو بکنند چنبار با لی قرار بیرون گذاشته بودن و اون نرفته بود
کارای مهم تری داشت...کسی که بختطرش حاضر بود همچیو فدا کنه
.
لی با تمسخر تو هوا رو بو کشید
-الکس... امروز از چی سوختی؟
جو بینشون سنگین شد و حالا یه اکیپ پسر با هیکلای ورزشیشون (که تنکس به ورزش) و لی ایستاده بود کا هیچجوره دست مدیو از دستاش جدا نمیکرد و جلوشون وایساده بود
+من از چی سوختم؟...تویی که رفاقتو سوزوندی،البته دلیل خوبی ام داری
سرتاپای مدی رو طوری نگاه انداخت که پوست تن مدی از حس نگاهش مورمور شده بود

-میخوای بدونی واسه این دلیلم چکارای دیگه ای میکنم؟..
لی از حرفش مطمئنم نبود،تنها دلخوشیش تو اون لحظه مدی بود و پارچه ای که همراه چنتا سنگ دور انگشتای مشتش به جای پنجه بوکس پیچیده بود.از صبح توی مدرسه نگاهای رومنس،دان،ایدن و الکسو زیر نظر داشت
خودش همه اونارو حفظ بود
پس میدونست چی در انتظارشه..

..✧
~~
های
دلم واستون تنگ شده بود
اینم پارت جدید✨🤍
با اینکه پارت پیش ووتا نرفت بالا ولی من گذاشتم چون نویسنده مهربونی ام😇😒
نظرتونم بگید،

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now