خیلی زود ووتا رسید به شصت😅
سو...اینم پارت
...رومنس:"خوشبختانه اخر هفتس..."
با خودش گفت و خوابالو صورتشو مالید و و به لطف خونه ی تاریک لی زمانو تشخیص نمیداد، گوشیشو چک کردکم کم که خوابش پرید با سر گیجه خیلی بدی از زمین بلند شد و روی مبل نشست،خونه لی شبیه صحنه جنگ شده بود،
هرکسی از مستی یه طرف خونه افتاده بود و خوابیده بود ولی ینفر انگار یه ذره مستی ام تو صورتش پیدا نمیشد کرد، داناوان گوشه اتاق نشسته بود و تو فضای کم نور نور گوشیش دیده میشد که به صورت تراشیده و استخونیش میتابید،رومنس با صدای ارومی که بقیه از خواب نئشگیشون بیدار نشن دانو صدا کرد+هوی...دان
نگاهش از رو گوشی بلند شد و کوتاه رومنسو براندازه کرد+دارم میرم یه بتری ابجو از یخچال بردارم،تو چیزی نمیخوای؟
-اوم...نه
رومنس به جواب به راهش ادامه داد و از اتاق خارج شد
به اشپزخونه که وضعش از بقیه خونه هم بدتر بود رسید و چشمش به بتریای باقی مونده از دیشب خورد،چنتاشونو چک کرد و با خالی بودنشون مواجه شد،سراغ یخچال رفت و بالاخره تونست یچیزی واسه خودش دست و پا کنه ،سمت کشو ها برگشت تا درباز کن رو پید کنه که مستقیما جلوی دان قرار گرفت و به سینش برخورد کرد و کمی عقب پرت شد+هی...چیکار میکنی رفیق
-معذرت میخوام...اومدم یه آبی چیزی پیدا کنم...سرم درد میکنه،میدونی...بعد مکث طولانی که رومنس مستقیم به چشمای توسی رنگش خیره بود بالاخره زبون باز کرد
+...اوکی
-اوکی
دان اروم زمزمه کرد و از کنار رومنس با احتیاط خاصی رد شد و رومنس هم بعد از بعد از اینکه از ماتی در اومد راشو کشید و از اشپزخونه رفت...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Lirablu Story
Подростковая литература🔞لیرابلو اسم دختر بایسکشوالیِ که با اومدن مدی، دختر تازه وارد همه شیطنت و خوش گذرونیاش محو مدی میشه و مدی هم بعد چند باری بحث و جدل کم کم از لی خوشش میاد ❌برای خوندن فصل دوم به بوک ها مراجعه کنید❌