part36

288 38 1
                                    

#part36

دان و لی هردو با دیدن مدی ناخداگاه ساکت شدند و لی خونسرد جواب داد
-آره بریم، یه لحظه
+میری هوم؟
-آره،بقیه حرفات تا بعد
+اگه میخوای الان بیا .فعلا والدینم شهر نیستن..بقیه حرفامونم ادامه میدیم
-الان...
+بیخیال...نمیتونم حداقل مهمونی که دعوتم کردیو با یه نوشیدنی پس بدم؟
-باشه...

.
.
لی از همون لحظه که باشه به زبون لنتیش اومده بود و مگی رو بدون توضیح فقط با خداحافظی خالی با روبی فرستاده بود خونه حس افتضاحی داشت و فشار دستش روی فرمون ماشین هر لحظه بیشتر میشد

+همینجاست..سمت راست
از دهن لی صدایی شبیه "اهوم" برای تایید دان بیرون اومد
فرمون لامبورگینیشو با چرخش نرمی به سمت راست چرخوند و جلوی عمارت سفید بالای شهر،که فقط چند بلوک با خونه لی فاصله داشت نگه داشت
از ماشین پیاده شدن و دان بعد از دوبار پشت هم زنگ زدن صدای خانم جوانی له گوش رسید که از نوع صحبتش نشون از احترامش به دان بود و در با صدای ارومی باز شد و وارد محوطه عمارت شدن

-...پسر
+هوم؟
-فاک ایت
لی نیشخند گشادی زده بود و مشخص بود اینجا بعد از خونه ی خودش به دومین مکان مورد علاقش تبدیل شده بود
+ازینجا خوشت میاد؟
-اینجا عالیه
+از هفت روز کلا دو سه روز پدر و مادرم میان و سر میزنن، میتونی واسه مهمونیات رو اینجا حساب کنی

لی با نگاهی که میشد ستاره توی برق چشماش دید به ورودی خونه نگاه میکرد و به فکر کارایی که میشه اینجا کرد بود
در خونه باز شد و بعد خوش امد گویی خدمتکاری که مشخصا خودش ایفون در رو باز کرده بود دان لی رو طبقه بالا توی پنت هاوس روبه حیاط پشتی خونه برد تا جای مورد علاقشو به لی نشون بده.
نمای بیرون رو میشد از پنجره های قدی خونه کاملا زیر نظر گرفت و استخر زیر پنجره ها نور ابی رنگ آب رو به زیبایی نمایان میکرد
+خب...نظرت چیه؟
-دوود، با نشون دادن اینجا سر خودتو حسابی شلوغ کردی!!

...

..✧
~~
اینم از این :)✨
با اینکه از ووتا راضی نبودم💔

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now