part10

623 54 0
                                    


چند دقیقه از شروع تمرین گذشته بود و کم کم به وسطاش رسیده بود و مربی برای استراحت به دخترا وقت داده بود و همه سر کمدا برگشتند تا یه گلویی تازه کنن

مدی
بتری آبمو در اوردم و دنبال دستمال مرطوب ته کیفم گشتم که صفحه گوشیم با ویبره کوتاهی روشن شد
"پشت حصار مدرسه میبینمت. همین الان"
-شماره ناشناس؟...کیه؟ اروم زمزمه کرد و مدیِ کنجکاو درونش بیدار شده بود و دوست داشت هرطور شده فرد پشت صفحه اس ام اس رو ملاقات کنه
شکاکانه به گوشیش خیره شد و میتونست حدس بزنه کار کی میتونه باشه
تمام مدت تمرین میتونست نگاه خیره لی رو حس کنه.
با اینکه از مهمونی به بعد برخوردی باهم نداشتند و مدی هم هنوز دلخور بود ولی شخصیت کنجکاوش بهش میگفت امکان نداره نره و ببینه چی ازش میخواد.
.
.
به پشت حصار رسیدم و از لابه لای دیوارا میتونستم بفهمم که حدسی که زده بودم درست بوده و لی فرستنده اون پیام بوده
اب دهنمو اروم قورت دادم و سعی کردم شجاع ترین ورژن از خودم باشم و رفتم جلو
-چی میخوای ازم؟
+انتظار داشتم زیر پام علف سبز بشه و نیای
-حالا که اومدم... قبل از اینکه تمرینم شروع شه کارتو بگو
+ولی تو تازه اومدی....مثل مهمونی همیشه عادت داری زود بری؟
-خب...جایی که بهم خوش نگذره آره!...
همزمان که به چشمام نگاه میکرد و همونطور که دستاش پشتش قفل بود با چند قدم بلند و ریلکس بهم نزدیک شد و دوست داشتم سر جام بایستم ولی نمیخواستم اتفاق شب مهمونی تکرار شه و اروم خودمو عقب کشیدم و تا جایی که میتونستم به چشمای سرد و اروم لی نگاه نمیکردم،اونقدر به صورتم نزدیک شد که نفسشو کاملا روی پوست لبم حس میکردم

..

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now