#part23
..از جلوی در کنار رفت و پشت سرم درو بست.بویی که از لیوانش اومد معلوم شد قهوس
+الان واست یه لیوان میارم..بشین رو کاناپه
-نه...نیازی نیست
اروم بازوشو گرفتم و نگهش داشتم
اروم برگشت و تو فاصله کم از صورتم نگاهم کرد.از حالت چشماش معلوم بود تا چند دیقه پیش درحال گریه کردن بوده
+باشه...بریم بشینیم
اروم منو سمت اتاق مهمان برد و روی کاناپه سه نفره توسی رنگ نشستیم
+چیشده که اومدی؟
-امروز مدرسه نبودی.خب دلیل خوبیه واسه نگرانیم
+اره...معذرت میخوام باید خبر میدادم
-نه مدی...الان خبر دادنت مهم نیست.حالت خوبه؟
به هردوچشمام کوتاه نگاه کرد و بعد نگاشو ازم دزدید. اروم سمتش جلو رفتم و به سختی خودمو راضی کردم که دستشو لمس کنم
-...مدی میخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟
+من...فقط یکم ناامید شدم...
اروم بغضشو قورت داد
-از چی؟
حرفم انگار جرقه ای بود واسه گریه کردنش
+از...خودم...چرا من نمیتونم مثل شماها باشم...همش باید خودمو قانع کنم که چرا انقدر.... مزخرفم...
چرت ترین کاری بود که انجام داده بودم و فقط زل زده بودم بهش،بالاخره تونستم خودمو جمع کنم و اروم بقلش کردم
-بیا اینجا....،فرق تو با بقیه همینه دیگه درسته؟...
کارام هیچکدوم باعث نشده بود اروم تر شه داشتم اعصابمو بهم میریخت
-هی...منو نگاه کن..
اروم با چشمای اشک الودش صورتشو اورد بالا و نگام کرد
-...تو همینجوری هستی که شدی مدی...من تورو اینجوری ازت خوشم اومد...
انگار این حرفم اب رو اتیش بود و باعث شد تنها صدایی که بود تبدیل به سکوت مطلق بشه،بهش خیره شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم...انگار اروم شده بود،ولی اون واقعا وقتی گریه میکرد خیلی کیوت بود.
یه لحظه انگار همه چیز درونم داد میزدن که میخوام ببوسمش،اروم لباشو با لبم بازی دادم و صورتشو نگه داشتم و تا جایی که یادمه داشت همراهی خوبی پیش میگرفت...
نمیدونم چمه،ولی وقتی میخوام ببوسمش انگار توی مغزم زلزله میاد و تمام کارمندای منطق و ذهنم فرار میکنن و میرن و تمام تصمیماتم به فاک میرن!!..
BINABASA MO ANG
Lirablu Story
Teen Fiction🔞لیرابلو اسم دختر بایسکشوالیِ که با اومدن مدی، دختر تازه وارد همه شیطنت و خوش گذرونیاش محو مدی میشه و مدی هم بعد چند باری بحث و جدل کم کم از لی خوشش میاد ❌برای خوندن فصل دوم به بوک ها مراجعه کنید❌