part38

281 35 7
                                    


لی برگشت داخل عمارت و گوشیشو جیب پشتی شلوارش گذاشت
+مدی بود؟
رومنس رو به لی گفت و دود غلیظ سیگارشو بیرون داد
-آره..میخواد برم ببینمش
+بهش یاد بده چجوری باهات برخورد کنه
-حتما اینو آویزه گوشم میکنم ننه بزرگ!
+خود دانی...تا اخر قراره سوار کلت بشه تا بهم بزنی
-رو اصن تو چی میدونی رفیق

×هی هی گایز...
دان درحالی گفت که سرشو تازه از روی لاینای پودر روی میز بلند کرده بود و هنوز سوزش کوکایین تو بینیشو حس میکرد
×مگه نمیخواید به حال و حول ادامه بدین؟...لی خب مدی روهم بردار بیار
-مرسی رفیق ولی فکر نک....
×خونه به این بزرگی من با شما دوتا خروس جنگی گیر افتادم!.. حالا جا واسه ینفر دیگه نیست؟
-اخه دان مدی
×رفیق جدی میگم!
هربار که لی دهن باز میکرد و به خودش تو ذهنش تکرار میکرد که مدی اهل این چیزا نیس دان با یه بهونه دیگه میپرید وسط حرفش

هرطور بود دان لی رو راضی کرده بود و لی بعد سوار شدن ماشینش به مدی رسیده بود و جلوی پاش نگه داشت
مدی با دلخوری از پشت عینک فریم قلبیِ قرمز رنگش لامبورگینی سفید و براقو نگاه کرد و با دلخوری به چشمای لی داخل ماشین زل زد
+چه عجب!
-بپر بالا
مدی ماشینو دور زد و نشست کنار لی
لی خم شد جلو تا شاید بتونه درصد عصبانیت مدی رو کمتر کنه
+بوسه رو بزار وقتی که توضیح دادی داری چه غلطی میکنی چن وقته.
-او...کی
از اوضای قاراشمیش حسابی بدش میومد ولی مدی حق داشت تو این چند وقت یبارم درست حسابی ندیده بودن همدیگرو

.
.
لی که از گندی که زده بود اطلاع داشت بعد از خاموش کردن ماشین توی محوطه عمارت جلوتر پیاده شد و در مدی رو باز کرد و دستشو گرفت
-مدی..
+هوم؟
-جلوشون رفتار بدی نکن..میدونم کار خوبی نکردم

مدی بعد مکث رو چهره لی و خیره شدن بهش بیخیال شونه انداخت بالا
+تو همینی که هستی لی... بیخیالش
-...آها
مدی دست لی رو ول کرد و جلوتر از پله ها بالا رفت تا زودتر وارد اون فاکینگ عمارت شه که بفهمه چیه چند هفتس کار و زندگی برای دوست دخترش نزاشته!!

لی هم سرجاش خشک مونده بود و با نگاه مدی رو دنبال کرد و بعد در ماشینو بست
-...واو،عجب روزی قراره بشه

..✧
~~
اینم پارت جدید
نظراتونو بهم بگین بعد ووت زدن💔

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now