نه جونگین و نه کیونگسو هیچ کدوم نتونسته بودن شب قبل رو به درستی استراحت کنن و بخوابن و حالا هر دو با اعصابی نیمه آروم مقابل همدیگه ایستاده بودن.
البته کیونگسو کمی بیشتر از جونگین بهم ریخته بود و اون هم به لطف سختگیری های مدیر پروژه لحظه به لحظه به شدتش اضافه میشد.
در گوشه ی دیگه ی استودیو، جونگین سعی داشت نیشخندش رو کنترل کنه. میشد گفت علت سختگیری ها، از خودش نشات میگیرن چرا که قبل از حضور عوامل توی استودیو، جونگین از مدیر پروژه خواسته بود، تا جایی که امکان داره، به عکاس جدید آسون نگیره و ازش بخواد بهترینشو ارائه بده و حالا اون مرد زیادی سخت گرفته بود و از کوچیکترین اشکالی، ایرادهای بزرگ میگرفت.+تموم نشد؟! من برنامه های دیگه ای هم دارم که باید انجام بدم. اگه این کاره نیستی وقت همه رو الکی تلف نکن.
بالاخره صدای اعتراض نمایشی جونگین بلند شد و کیونگسو دوربینش رو از جلوی صورتش کنار برد. جونگین بعد از شیش سال برای اولین بار داشت مستقیما با خودش حرف میزد؟! باور کردنی نبود.
-من...
شاید اگر هنوز شیش سال قبل بود و اون اتفاق کوفتی نیفتاده بود، کیونگسو خودش رو به جونگین میرسوند و همونطور که توی بغلش مچاله میشد، غر غر میکرد و میگفت که همه ش تقصیر مدیر پروژه س که بهونه و ایرادهای بیجا میگیره. اما لعنت بهش... الان فاصله ی بین جونگین و کیونگسو چیزی مثل فاصله ی زمین تا ماه بود.
+معذرت میخوام.
جمله ی اعتراضی توی ذهن کیونگسو تغییر پیدا کرد و همونطور که تعظیم نود درجه ای به عوامل میکرد، عذر خواست.
_مهم نیست. بعدا میتونم به این ایرادها رسیدگی کنیم. آماده شید، عکسبرداری رو شروع میکنیم.
مدیر پروژه بالاخره رضایت داد که دست از سر عکاس جوان برداره و جونگین با نفس عمیقی سر جای مشخص شده رفت. حالا وقت نمایش بود و البته دید زدن پسر مقابلش که پشت دوربین ایستاده بود.
جونگین توی دیدار اولشون به قدری شوکه شده بود که فرصت نکرده بود، کیونگسو رو دقیق تر ببینه و حالا اون میتونست بدون جلب توجهی اینکار رو انجام بده. شاید این یه کنجکاوی غیر ارادی بود که جونگین میخواست بدونه، کیونگسو توی این شیش سال چه تغییراتی کرده، وگرنه قلبا علاقه ای بهش نداشت.
موضوع عکسبرداری، تبلیغ محصول جدید کمپانی بود و جونگین باید از خودش چهره ای شاداب به نمایش میذاشت. لبخند زدن رو به دوربین کار آسونی به نظر میرسید اما برای جونگینی که از اون عکاس دل خوشی نداشت، شاید سخت ترین کار دنیا به حساب میومد. به چه دلیلی باید به کسی که یه گذشته ی تلخ براش به جا گذاشته بود لبخندشو نشون میداد؟!
در آخر جونگین سعی کرد بی تفاوت باشه. همونطور که به خودش قول داده بود. انگار که هنوز هم همون عکاس فراری قبلی جلوش ایستاده نه کیونگسو. پس لبخند زد. لبخندی که برای کیونگسو مثل یه خواب بود. خوابی با ظاهر عسل و طعم زهر!
YOU ARE READING
﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏
Fanfiction←فیک: توپ مخرب گنده، معجزه های بزرگ-فصل دوم ←وضعیت: کامل شده ←کاپل: کایسو • سهبک ←ژانر: انگست، رمنس، اسمات ‡خلاصه‡ "جونگین کیونگسو رو از خودش روند و کیونگسو همونجوری که اون ازش خواست، رفت. بدون گذاشتن هیچ رد و نشونه ای از خودش. انگار که هیچوقت توی ز...