"chapter 7"

291 122 25
                                    

_چوی سوجین شی. چند لحظه صبر کنید لطفا.

سهون بعد از تموم شدن تایم کلاس، همونطور که با عجله جزوه ش رو جمع میکرد، همکلاسیش رو صدا زد و دختر مجبور شد چند لحظه ای رو کنار دوستاش منتظر بمونه.

_چیزی شده؟!

با تعجب پرسید چون اولین باری بود که اوه سهون مستقیما داشت باهاش حرف میزد. سهون بالاخره تونست خودش رو مقابل سوجین برسونه و نفس عمیقی بکشه.

_راستش باید راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم. 

_چه موضوعی؟!

سوجین پرسید و سهون پشت سر خودش دست کشید.

_خصوصیه.

غیر مستقیم به دوستای سوجین اشاره کرد و سوجین سر تکون داد.

_بچه ها میتونید برید من بعدا میام پیشتون.

دوستای سوجین با ابروهای بالا رفته سر تکون دادن و تنها یکی از اونا بود که با نیش باز داشت به سوجین و سهون نگاه میکرد و سهون میتونست معنی نگاهش رو بفهمه. با خلوت شدن کلاس، سوجین منتظر به سهون نگاه کرد.

_خب میشنوم.

_میتونیم قدم بزنیم. نمیخوام زیاد نگهتون دارم.

سهون با لبخند گفت و سوجین سر تکون داد و همراه با پسر قد بلند کنارش از کلاس خارج شد.

_راستش نمیدونم چجوری شروع کنم... خب من قبلا از یکی از دوستاتون...

_صبر کن. میشه انقد رسمی حرف نزنی؟! راحت باش باهام.

سوجین بین حرفش پرید و سهون سر تکون داد.

_باشه.

_خب...

_من قبلا از یکی از دوستات راجب اینکه با کسی توی رابطه هستی یا نه سوال کردم و اون غیر مستقیم و با واکنشش بهم فهموند که اینطور نیس. درسته؟!

_اگه منظورت از رابطه، عاشقانه س، نه. من سینگلم.

سوجین جواب داد و سهون سعی کرد لبخندشو کنترل کنه.

_خب... چجوری بگم من میخواستم بهت یه پیشنهاد بدم. میتونی راجبش فکر کنی و بعدا جوابتو بهم بدی.

سوجین گیج شده یکی از ابروهاشو بالا انداخت و توی پاگرد اول پله ها ایستاد.

_پیشنهاد دوستی؟! تو و من؟!

سهون لبش رو گاز گرفت و سر تکون داد.

_نه نه... من نه... یعنی من خودم الان توی رابطه م.

_پس چی؟!

سوجین با اخم های در هم گفت و سهون نفس گرفت.

_در واقع من میخوام راجب دوستم فکر کنی. 

_دوستت؟! اون ازت خواسته بیای و به من بگی؟!

_نه. 

سهون کلافه جواب داد و یادش نرفت که توی دلش یه فحش هم به جونگین بده.

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt