_چوی سوجین شی. چند لحظه صبر کنید لطفا.
سهون بعد از تموم شدن تایم کلاس، همونطور که با عجله جزوه ش رو جمع میکرد، همکلاسیش رو صدا زد و دختر مجبور شد چند لحظه ای رو کنار دوستاش منتظر بمونه.
_چیزی شده؟!
با تعجب پرسید چون اولین باری بود که اوه سهون مستقیما داشت باهاش حرف میزد. سهون بالاخره تونست خودش رو مقابل سوجین برسونه و نفس عمیقی بکشه.
_راستش باید راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم.
_چه موضوعی؟!
سوجین پرسید و سهون پشت سر خودش دست کشید.
_خصوصیه.
غیر مستقیم به دوستای سوجین اشاره کرد و سوجین سر تکون داد.
_بچه ها میتونید برید من بعدا میام پیشتون.دوستای سوجین با ابروهای بالا رفته سر تکون دادن و تنها یکی از اونا بود که با نیش باز داشت به سوجین و سهون نگاه میکرد و سهون میتونست معنی نگاهش رو بفهمه. با خلوت شدن کلاس، سوجین منتظر به سهون نگاه کرد.
_خب میشنوم.
_میتونیم قدم بزنیم. نمیخوام زیاد نگهتون دارم.
سهون با لبخند گفت و سوجین سر تکون داد و همراه با پسر قد بلند کنارش از کلاس خارج شد.
_راستش نمیدونم چجوری شروع کنم... خب من قبلا از یکی از دوستاتون...
_صبر کن. میشه انقد رسمی حرف نزنی؟! راحت باش باهام.
سوجین بین حرفش پرید و سهون سر تکون داد.
_باشه.
_خب...
_من قبلا از یکی از دوستات راجب اینکه با کسی توی رابطه هستی یا نه سوال کردم و اون غیر مستقیم و با واکنشش بهم فهموند که اینطور نیس. درسته؟!
_اگه منظورت از رابطه، عاشقانه س، نه. من سینگلم.
سوجین جواب داد و سهون سعی کرد لبخندشو کنترل کنه.
_خب... چجوری بگم من میخواستم بهت یه پیشنهاد بدم. میتونی راجبش فکر کنی و بعدا جوابتو بهم بدی.
سوجین گیج شده یکی از ابروهاشو بالا انداخت و توی پاگرد اول پله ها ایستاد.
_پیشنهاد دوستی؟! تو و من؟!
سهون لبش رو گاز گرفت و سر تکون داد.
_نه نه... من نه... یعنی من خودم الان توی رابطه م.
_پس چی؟!
سوجین با اخم های در هم گفت و سهون نفس گرفت.
_در واقع من میخوام راجب دوستم فکر کنی.
_دوستت؟! اون ازت خواسته بیای و به من بگی؟!
_نه.
سهون کلافه جواب داد و یادش نرفت که توی دلش یه فحش هم به جونگین بده.
YOU ARE READING
﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏
Fanfiction←فیک: توپ مخرب گنده، معجزه های بزرگ-فصل دوم ←وضعیت: کامل شده ←کاپل: کایسو • سهبک ←ژانر: انگست، رمنس، اسمات ‡خلاصه‡ "جونگین کیونگسو رو از خودش روند و کیونگسو همونجوری که اون ازش خواست، رفت. بدون گذاشتن هیچ رد و نشونه ای از خودش. انگار که هیچوقت توی ز...