"chapter 26"

220 90 45
                                    

+مامان.

چشمهای نگران جونگین به چشمهای مادرش که باز میشدن، خیره بود.

+خوبی؟

با نگرانی پرسید و مادرش لبخند کمرنگی زد.

_چیزی نیس عزیزم.

مثل یه کابوس تکراری، باز هم مادرش روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و خودش... دیگه اون پسر بچه ی ضعیف و تنها وجود نداشت اما ترس از دست دادن هیچوقت قرار نبود جونگین رو رها کنه. با رسیدن دکتر، از تخت فاصله گرفت و اجازه داد هر کاری که لازم هست رو انجام بده.

_نگران نباش.

با نشستن دست هیچان روی شونه ش، نگاهش کرد و لبخند قدردانی بهش زد. مثل هربار کنارش بود تا بهش اطمینان بده که جای هیچ نگرانی نیست.

_خوشبختانه خطر رفع شده و نشونه ای از سکته یا ایست قلبی نیست.

جونگین توی دلش خدا رو شکر کرد و جلوتر رفت تا دست مادرش رو بگیره.

_با توجه به سابقه ی پزشکی ایشون، برای احتیاط بیشتر لازمه که امروز رو توی بیمارستان بمونن.

دکتر اضافه کرد و جونگین با تکون دادن سرش تایید کرد.

_من بیرون میمونم‌.

با رفتن دکتر هیچان گفت و جونگین به سمتش چرخید.

+ازت ممنونم.

صادقانه تشکر کرد و هیچان لبخندی که کمتر بهش نشون داده بود رو زد. لازم بود مادر و پسر رو  بعد از تایم سختی که داشتن با هم تنها بذاره.

_دوست دختر خوشکلی داری.

خانم کیم بعد از چند لحظه سکوت، به آرومی گفت و جونگین به لبخند مادرش نگاه کرد. چقدر بد که باید با رد کردن حرفش، اون لبخند رو از بین میبرد.

+سوجین دیگه دوست دخترم نیست مامان.

با تأسف گفت و ابروی خانم کیم بالا رفت.

_نیست؟

+ما بهم زدیم. یعنی خودش خواست که اینکارو بکنیم.

لبخند خانم کیم کم کم محو شد.

_بخاطر اون اتفاق؟

جواب جونگین سر زبونش بود اما نمیتونست بگه. اون ه‍نوز آماده نبود که از گذشته و چیزی که بین خودش و کیونگسو وجود داشته بگه. نمیخواست یبار دیگه با پیش کشیدن حرف گذشته، باعث اذیت شدن مادرش بشه.

+به اون اتفاق مربوطه.

در آخر جور دیگه ای جواب داد و مادرش به آرومی دستش رو فشرد.

_اشکالی نداره عزیزم.

لبخند تازه ای روی لبهای مادرش نشسته بود و نگاهش سرشار از اطمینان و دلگرمی بود.

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora