شاید چیزی بیشتر از یه جشن نامزدی ساده، اون مراسم از چند دقیقه ی قبل شروع شده بود. صدای موسیقی ملایمی به صورت زنده در پس زمینه ی سروصدا و خنده های مهمون ها پخش میشد و توی سالن میپیچید. دورتادور سالن گلدانهای بزرگ گل به چشم میخورد و نور سفیدی که از لامپهای کوچیک اما پر تعداد تعبیه شده توی سقف به سالن میتابید همه جا رو روشن کرده بود.
به نظر میرسید آقای کیم برای پسر ارشدش سنگ تموم گذاشته و همه چیز بی نقص بود.با اعلام مجریِ مراسم همهمه ی مهمانها خوابید و حالا صدای موزیک بهتر به گوش همه میرسید. جونمیون باوقار تر از هر زمانی با لبخندی که تمام مدت روی لب داشت توی جایگاه عروس و داماد قرار گرفت و در جواب چشمهای خیس شده ی مادرش لبخندی تحویلش داد.
مادر مینهی در کنارش لبخندی از رضایت و افتخار به لب داشت و پدرهای دوخانواده پشت سر همسرهاشون ایستاده بودن. چند لحظه ی بعد با ورود مینهی نگاه جونمیون به مسیری که نامزدش در اون قدم برمیداشت کشیده شد.
مینهی به آرومی قدم برمیداشت و توی لباس صورتی کمرنگش و موهایی که با یه تاجِ گل ظریف، آراسته شده بودن، بیش از حد رویایی به نظر میرسید.
لبخند جونمیون پررنگ تر از قبل و نگاهش به برادرش کشیده شد. کیونگسو کمی عقب تر از مینهی و به عنوان ساقدوشش جلو میومد و جونمیون میتونست به جرات بگه اگه خودش توی جایگاه داماد قرار نداشت همه کیونگسو رو داماد جشن میدونستن.
با رسیدن مینهی به جایگاه، جونمیون دستهاشو نرم توی دست گرفت و هردو بعد از نگاه کوتاهی به همدیگه رو به جمعیت حاضر توی سالن کردن. حالا همه سر جای خودشون قرار داشتن و مجری مراسم رو شروع کرد.
کیونگسو در تمام مراحل مراسم لبخند به لب داشت و میتونست قسم بخوره در تمام طول این شیش سال به این اندازه شاد و خوشحال نبوده.
جونمیون و مینهی تنها نقطه ای بودن که چشمهاش برای دیدن انتخاب کرده بود و دیدن لبخند روی لبهاشون وقتی که حلقه ی نامزدیشونو دست همدیگه میکردن، اشک شوق رو توی چشمهاش جمع کرده بود و اونقدر حواسش پرت اونا شده بود که متوجه نشد کِی انگشتای ظریفی توی انگشتهای کشیده ی خودش قفل شدن.
با نگاهی به کنارش متوجه شد لیا خودش رو بهش رسونده و داره با چشمهایی ذوق زده بهش نگاه میکنه._دایی...
کیونگسو لبخند دندون نمایی به دختر کوچولوی کنارش زد و دست آزادش رو نرم روی موهاش کشید.
-امشب خیلی خوشکل شدی فسقلی.
کیونگسو با ابرویی که بالا مینداخت گفت و لیا فشار انگشتهاشو توی دستش بیشتر کرد.
_اما تو از همه قشنگ تر شدی دایی... حتی از دایی جونمیون و مینهی!
اینبار کیونگسو کوتاه خندید و دختر کنارش رو توی بغلش کشید.
YOU ARE READING
﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏
Fanfiction←فیک: توپ مخرب گنده، معجزه های بزرگ-فصل دوم ←وضعیت: کامل شده ←کاپل: کایسو • سهبک ←ژانر: انگست، رمنس، اسمات ‡خلاصه‡ "جونگین کیونگسو رو از خودش روند و کیونگسو همونجوری که اون ازش خواست، رفت. بدون گذاشتن هیچ رد و نشونه ای از خودش. انگار که هیچوقت توی ز...