"chapter 37 - End"

236 78 50
                                    

جونگین به معجزه اعتقاد داشت. معجزه پسر زیبایی بود که کنارش دراز کشیده و به آرومی نفس میکشید و لبخند به لبهاش مینشوند.
سینه ی لخت هردوشون یادآور شب پر حرارت قبل بود. کیونگسو جونگین رو تا ابرها بالا برده و حالا به معصومانه ترین شکل ممکن خوابیده بود. نگاه جونگین از چشمهای بسته ش تا سینه ی لخت و سمت راست پهلوش کشیده شد. شب قبل بارها و بارها جای زخمش رو بوسیده بود و حتی حالا هم میل شدیدی به انجام این کار داشت.

به آرومی خم شد و لبهای گرمش رو روی جای زخم گذاشت و به نرمی بوسید. دوست نداشت خواب کیونگسو خراب بشه پس به آرومی از زیر پتو بیرون اومد و با مرتب کردنش روی پسر کوچیکتر، از چادر بیرون رفت. خورشید تازه در حال طلوع کردن بود و پرنده ها صبحِ خودشون رو از قبل شروع کرده بودن. دستاشو بالا برد و نفس عمیقی کشید و سمت ماشین رفت. بطری آبی برداشت و بعد از شستن صورتش، نگاهی به اطراف انداخت. نیاز داشت لباسهاشو عوض کنه و ضعف شکمش رو تا بیدار شدن کیونگسو باید تحمل میکرد.

با برگشتنش به چادر، لباسهای تمیزی که برای کیونگسو با خودش آورده بود رو کناری گذاشت و تا بیدار شدنش منتظر نشست.
میدونست از شب قبل خسته س و بهش حق میداد. عشق بازی و سکسشون انرژی زیادی ازش گرفته بود و جونگین آماده بود تا با بیدار شدنش بخوبی ازش مراقبت کنه. تا بیدار شدن کیونگسو به چهره ی غرق خواب و موهای بهم ریخته ش خیره موند و با تکون خوردن پلکهاش لبخندی روی لبش نشست. جونگین برای دیدن چشمهای قهوه ای درشتش صبر و قرار نداشت.

-جونگینی.

کیونگسو با صدای بم و ‌گرفته از خوابش صداش زد و جونگین شدت گرفتن ضربان قلبش رو حس کرد. هیچوقت به اینجوری صدا شدن، عادت نمیکرد و برای شنیدن اون کلمه از زبون کیونگسو حاضر بود هر کاری بکنه.

+عزیزم.

جونگین به آرومی بهش نزدیک شد و کیونگسو چشمهای پف کرده ش رو مالید.

-صبح...بخیر.

کیونگسو با خمیازه گفت و جونگین خم شد و پیشونی سفیدش رو بوسید.

+صبح بخیر معجزه!

کیونگسو با گیجی پلکی زد و دستش رو سمت جونگین دراز کرد تا برای بلند شدن کمکش کنه. جونگین با قرار دادن دست دیگه ش پشت کمرش، به آرومی بلندش کرد و کیونگسو چند لحظه ی کوتاه سرش رو توی سینه ی پسر بزرگتر مخفی کرد.

+خوبی؟!

با نگرانی پرسید و‌ کیونگسو سرش رو توی سینه ش بالا و پایین کرد.

+میخوای بازم بخوابی؟

کیونگسو ازش فاصله گرفت و بهش نگاه کرد.

-نه. گرسنمه.

جونگین لبخندی به صورت خواب آلودش زد و سر تکون داد.

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt