_فقط خود بیمار میتونه داخل بره.
منشی با لحن مودبانه ای گفت و سهون دست یخ زده ی بکهیون رو محکمتر فشرد.
_اما... نمیشه با دکتر صحبت کنید؟ من باید باهاش باشم.
سهون با سر اشاره ای به بکهیون کرد و منشی با نگاه کردن به پسر کوتاه تر متوجه بد بودن حالش شد. رنگ پریده و حالت چشمهاش نشون میداد تو وضعیت خوبی قرار نداره اما بیشتر از همه ی اونها استرس بکهیون بود که همه چیز رو سخت تر میکرد.
_چند لحظه صبر کنید. باید با پزشک هماهنگ کنم.
سهون تشکر کوتاهی کرد و منشی بعد از مکالمه ی کوتاهی اشاره کرد که هر دو داخل برن.
سهون باز هم سری تکون داد و با لبخند اطمینان بخشی بکهیون رو همراهی کرد.
_بیون بکهیون. خوش اومدی.
دکتر مسن با خوشرویی ازش استقبال کرد و سهون توی نشستن به بکهیون کمک کرد.
_من دوست پسر بکهیونم.
سهون با خبر از اینکه بکهیون راجبش به دکتر گفته، خودش رو معرفی کرد.
دکتر لبخندی به سهون زد و رو به بکهیون کرد.
_فکر میکنم دردت بیشتر از قبل شده. درسته؟
بکهیون سر تکون داد.
_و علائم جدید؟
_خارش و زخم.
بکهیون کوتاه و آروم جواب داد و سهون سعی کرد با فشردن شونه ش بهش اطمینان بده که نگران چیزی نباشه.
_خب... من حدس هایی زده بودم اما برای مطمئن شدن باید معاینه بشی و اگه نیاز باشه آزمایش انجام بدی.
بکهیون نگاه نامطمئنی به سهون انداخت و سهون به دکتر مسن خیره شد.
_حدستون چیه؟
_خب تا معاینه انجام نشه نمیتونم بگم مشکل دقیقا چیه اما حدسم آنال فیشره. احتمالا بکهیون دچار شکاف یا زخم مقعدی شده.
بکهیون با ترس به دکتر نگاه کرد و مرد سعی کرد با جملات بعدیش آرومش کنه.
_بیماری خطرناکی نیست. البته اگه به موقع درمان بشه و تو الان اینجایی تا بفهمیم مشکلت در چه حدیه.
_یعنی من سرطان ندارم؟
بکهیون با همون صدای آروم و لرزون پرسید و دکتر با تعجب به سهون نگاه کرد.
_سرطان؟ چرا اینو میگی؟
_اون گفت خودش راجب این بیماری سرچ کرده و مطلبای زیادی خونده و ازونجا که نمیدونسته دقیقا چیه بدترین حالت رو در نظر گرفته.
سهون زودتر جواب دکتر رو داد و مرد رو به خنده انداخت.
_استرس برای تو خوب نیست بکهیون. خب بهم بگو مسکن هاتو به موقع مصرف میکردی؟
YOU ARE READING
﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏
Fanfiction←فیک: توپ مخرب گنده، معجزه های بزرگ-فصل دوم ←وضعیت: کامل شده ←کاپل: کایسو • سهبک ←ژانر: انگست، رمنس، اسمات ‡خلاصه‡ "جونگین کیونگسو رو از خودش روند و کیونگسو همونجوری که اون ازش خواست، رفت. بدون گذاشتن هیچ رد و نشونه ای از خودش. انگار که هیچوقت توی ز...