"chapter 16"

244 93 24
                                    

_فقط خود بیمار میتونه داخل بره.

منشی با لحن مودبانه ای گفت و سهون دست یخ زده ی بکهیون رو محکمتر فشرد.

_اما... نمیشه با دکتر صحبت کنید؟ من باید باهاش باشم.

سهون با سر اشاره ای به بکهیون کرد و ‌منشی با نگاه کردن به پسر کوتاه تر متوجه بد بودن حالش شد. رنگ پریده و‌ حالت چشمهاش نشون میداد تو‌ وضعیت خوبی قرار نداره اما بیشتر از همه ی اونها استرس بکهیون بود که همه چیز رو سخت تر میکرد.

_چند لحظه صبر کنید. باید با پزشک هماهنگ کنم.

سهون تشکر کوتاهی کرد و منشی بعد از مکالمه ی کوتاهی اشاره کرد که هر دو داخل برن.

سهون باز هم سری تکون داد و با لبخند اطمینان بخشی بکهیون رو همراهی کرد.

_بیون بکهیون. خوش اومدی.

دکتر مسن با خوشرویی ازش استقبال کرد و سهون توی نشستن به بکهیون کمک کرد.

_من دوست پسر بکهیونم.

سهون با خبر از اینکه بکهیون راجبش به دکتر گفته، خودش رو معرفی کرد.

دکتر لبخندی به سهون زد و رو‌ به بکهیون کرد.

_فکر میکنم دردت بیشتر از قبل شده. درسته؟

بکهیون سر تکون داد.

_و علائم جدید؟

_خارش و زخم.

بکهیون کوتاه و آروم جواب داد و‌ سهون سعی کرد با فشردن شونه ش بهش اطمینان بده که نگران چیزی نباشه.

_خب... من حدس هایی زده بودم اما برای مطمئن شدن باید معاینه بشی و اگه نیاز باشه  آزمایش انجام بدی.

بکهیون نگاه نامطمئنی به سهون انداخت و سهون به دکتر مسن خیره شد.

_حدستون چیه؟

_خب تا معاینه انجام نشه نمیتونم بگم مشکل دقیقا چیه اما حدسم آنال فیشره. احتمالا بکهیون دچار شکاف یا زخم مقعدی شده.

بکهیون با ترس به دکتر نگاه کرد و مرد سعی کرد با جملات بعدیش آرومش کنه.

_بیماری خطرناکی نیست. البته اگه به موقع درمان بشه و تو الان اینجایی تا بفهمیم مشکلت در چه حدیه.

_یعنی من سرطان ندارم؟

بکهیون با همون صدای آروم و لرزون پرسید و دکتر با تعجب به سهون نگاه کرد.

_سرطان؟ چرا اینو میگی؟

_اون گفت خودش راجب این بیماری سرچ‌ کرده و مطلبای زیادی خونده و ازونجا که نمیدونسته دقیقا چیه بدترین حالت رو در نظر گرفته.

سهون زودتر جواب دکتر رو داد و مرد رو به خنده انداخت.

_استرس برای تو خوب نیست بکهیون. خب بهم بگو مسکن هاتو به موقع مصرف میکردی؟

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Where stories live. Discover now