"chapter 17"

254 93 51
                                    

کیونگسو توی بد موقعیتی قرار گرفته بود. عکسبرداری اون روزش تنها مربوط به جونگین میشد و بعدش تمام روزش رو آزاد بود و تصمیم داشت از فرصت پیش اومده استفاده کنه و سری به باشگاه و دوستاش بزنه.

جونگین زودتر از اون با تماسی که دریافت کرده بود از ساختمون بیرون رفت و کیونگسو با چند ثانیه مکث پشت سرش راه افتاد تا به کارش برسه اما همه چیز به اون آسونی ای که فکرش رو میکرد پیش نرفته بود.

اون با جونگین و دو دوست قدیمیش کمی جلوتر از ورودی کمپانی روبرو شد و قبل از اینکه بتونه فرصت کنه خودش رو از دیدرس اونا خارج کنه، نگاه هر سه نفرشون رو روی خودش دید. کیونگسو امیدوار بود که جونگین مثل همیشه اونو نادیده بگیره و دوستاشو به سمتی بکشونه اما این رو نمیتونست نادیده بگیره که بکهیون در گذشته چطور بهش می چسبیده.

کیونگسو واقعا و از ته دلش امیدوار و خواهان این بود که بکهیون رفتار گذشته ش رو کنار گذاشته باشه و اجازه بده همه چیز در آرامش طی بشه اما تمام این ها مثل یه خواب شیرین و دور از دسترس به نظر میرسیدن. زودتر از چیزی که هر سه نفر اونها، جونگین، سهون و کیونگسو، فکرش رو میکردن بکهیون به پسر قد کوتاه نزدیک شد و تو فاصله ی چند قدمیش قرار گرفت.

برای چند ثانیه اونا بدون هیچ حرفی به همدیگه خیره موندن و کیونگسو در اون زمان آرزو میکرد که هر چه زودتر مکالمه ی کوتاهی که خواهند داشت، به آخر برسه و هر کسی مسیر خودش رو‌ پیش بگیره.

_کیونگسو؟!

بکهیون کسی بود که سکوت رو شکست و جوری اسمش رو به زبون آورد انگار که هنوز هم مطمئن نیست پسرش مقابلش، همون کسیه که میشناسدش.

_تو واقعا همون پسر بچه ی ریزه میزه و کیوتی؟

بکهیون با ناباوری پرسید اما کیونگسو جواب دادن به سوالش رو الزامی نمیدونست. اونا حتی نمیتونستن بهمدیگه لبخند بزنن. اون هم بعد از شیش سال!

-خیلی وقته که میگذره.

کیونگسو بالاخره به حرف اومد و بکهیون ابرویی بالا انداخت. سرتاپای پسر مقابلش رو برانداز کرد و دوباره به صورتش رسید.

_تو... اصلا عوض نشدی.

بکهیون با قورت دادن آب دهنش گفت و کیونگسو به پسری که بهشون نزدیک میشد نگاه کرد.

-شما دو تا هم همینطور. 

بکهیون نیم نگاهی به سهون که حالا کنارش می ایستاد و به کیونگسو نگاه میکرد انداخت و سر تکون داد.

_باورم نمیشه بعد از شیش سال دارم میبینمت.

جمله ی سهون، تمام خاطرات تلخ و شیرین شیش سال گذشته رو برای کیونگسو یادآوری کرد و با لبخندی که سعی میکرد روی لبش بنشونه سر تکون داد.

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Where stories live. Discover now