"chapter 3"

430 149 42
                                    

«شش سال بعد»

_هی کینگ سایز من اینجام.

بکهیون با دیدن سهون که با اخم کمرنگی از بین دخترای جلوی ورودی دانشگاه رد میشد، با صدای بلند گفت و با چرخیدن همزمان نصف همون دخترا به سمتی که سهون قدم برمیداشت، نیشخندی زد.

_خیلی دوست دارم بفهمم الان تو سرشون چی میگذره و تا کدوم مرحله از سکس باهاش پیش رفتن.

بکهیون تا رسیدن سهون بهش زیر لب زمزمه کرد و بعد لبخندی به پسر اخموی کنارش زد.

_چند بار دیگه باید بگم منو اینجوری صدا نکن؟!

سهون با اخم ثابتش پرسید و بکهیون ابرویی بالا انداخت.

_هی تو باید بهش افتخار کنی.

_بکهیون!

سهون خیلی جدی اسمش رو صدا زد و این به این معنی بود که شوخی بسه.

_اصلا ازین به بعد دیک فیس صدات میکنم. لیاقتت همون لقب قدیمیته.

بکهیون با دلخوری دروغینی گفت و سهون آهی کشید.

_میشه بگی چرا خواستی بیام اینجا؟!

_گفتم شاید دلت برام تنگ شده باشه.

_بیخیال ما همین چند ساعت قبل کنار هم بودیم.

_پریود!

_چی؟!

سهون با گیجی پرسید و بکهیون بهش اشاره کرد.

_الان اونی که پریوده تویی.

سهون آه دیگه ای کشید و بکهیون رو با خودش روی نیمکتی نشوند.

_بکهیون من واقعا خسته م. دیشب تا صبح بخاطر بازی جدید تو بیدار بودیم و الان واقعا برام غیر قابل درکه که انقدر پر انرژی و سرحالی.

_جونگین.

بکهیون بی ربط به حرفهای سهون گفت و سهون ابرویی بالا انداخت.

_جونگین؟!

_باید بریم دیدنش.

ابروهای سهون یبار دیگه توی هم کشیده شدن و بکهیون فکر کرد اگه یکم دیگه به اخمش نگاه کنه، قطعا غش میکنه!

_چرا اونوقت؟!

سوال کوتاه سهون بکهیون رو از افکار دخترونه ش بیرون کشید.

_دیگه وقتشه از تنهایی بیرون بیاد. کی بهتر از من و تو میتونه این کارو بکنه؟

_تا اون نخواد ما کاری نمیتونیم بکنیم.

سهون با حرص گفت و بکهیون چشماشو چرخوند. اینطور نبود که سهون مخالف باشه. اون بیشتر از هر کسی میخواست دوست احمقش از غار تنهاییش بیرون بیاد اما جونگین خودشو توی کارش غرق کرده بود و اجازه نمیداد هیچ غریق نجاتی بهش نزدیک بشه!

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Where stories live. Discover now