"chapter 35"

195 74 26
                                    

-جونگین‌.

همونطور که چشمهاشو میمالید و از تخت بیرون میرفت صدا زد و وقتی جوابی ازش نشنید، به سمت روشویی رفت و آبی به صورتش زد. حتما جایی کار داشت و زود برمیگشت. به آشپزخونه رفت و با دیدن میز خالی، ابرویی بالا انداخت. حتی صبحانه هم نداشتن و باید خودش دست بکار میشد.

+بیدار شدی؟

صدای جونگین از در ورودی خونه به گوشش خورد و کمی بعد با چهره ی سرحال و پر انرژیش روبرو شد.

-کجا بودی؟ کی بیدار شدی؟

+نیم ساعتی میشه. داشتم وسایلمون رو میذاشتم توی ماشین.

کیونگسو سمت یخچال رفت و درش رو باز کرد.

-چرا بیدارم نکردی کمکت کنم؟ بشین صبحانه رو آماده کنم. ساعت چنده؟

+ساعت شیش و نیمه. لازم نیست صبحانه رو آماده کنی چون قبلا آماده شده و...

کیونگسو حالا سمتش چرخیده و در یخچال رو بسته بود.

+بیدارت نکردم چون هم دلم نمیومد وقتی اونقدر خوشکل خوابیده بودی، اذیتت کنم و هم اینکه باید حسابی پر انرژی باشی امروز‌‌.

-خوشکل خوابیده بودم؟! بیخیال کیم جونگین لازم نیس انقدر رمانتیک باشی‌. چرا باید پر انرژی باشم؟ قراره بریم کوه؟

+چرای اینو میفهمی یکم دیگه. فعلا برو آماده شو خوشکله. باید راه بیفتیم.

کیونگسو چشم غره ای بهش رفت و دوباره توی اتاق برگشت تا لباسهاشو عوض کنه. جونگین هم به کارای باقی مونده رسیدگی کرد و وقتی کیونگسو چمدون به دست از اتاق بیرون اومد، سمتش رفت تا اونو از دستش بگیره.

-خودم میتونم بیارمش.

کیونگسو غر زد. جونگین جوری رفتار میکرد انگار با بچه ی پنج ساله طرفه.

+میدونم میتونی عزیزم ولی گفتم که باید انرژی داشته باشی.

کیونگسو پوفی کشید و پشت سرش بیرون رفت. جونگین چمدونش رو توی صندق عقب ماشین جا داد و سوییچ رو سمتش گرفت.

+تا من در رو قفل میکنم تو ماشین رو از پارکینگ ببر بیرون.

کیونگسو سوییچ رو گرفت و جونگین مطمئن شد که توی مدتی که خونه نیست مشکلی پیش نمیاد. کیونگسو ماشین رو بیرون برده بود و جونگین بعد از بسته شدن در، سمتش رفت و روی صندلی کناریش نشست.

-چرا اونجا نشستی؟

کیونگسو میخواست در ماشین رو باز کنه و پیاده شه اما جونگین دستش رو گرفت.

+کمربندتو ببند و حرکت کن.

-من؟

+آره تو. قرارمون یادت رفت؟ وقتشه تو رانندگی کنی و من دیدت بزنم.

﹏•メ↬ Great wrecking ball, Great miracles_S2 ↫メ•﹏Where stories live. Discover now