⬛part:17

4K 713 212
                                    

زمان حال

با حس سنگین شدن نفس هام متوجه شدم زمان طولانی و تو حموم بودم پس با پوشیدن حوله ام بیرون اومدم وارد اتاقم شدم سمت میز توالت رفتم مشغول خشک کردن موهام شدم

حماقت اولین رکن زندگی منه و همیشه باهامه قرار نیست ولم کنه به هیچ وجه قرار نیست ولم کنه

حوله ام و با تیشرت و شلوارکم عوض کردم که گوشیم زنگ خورد جواب مینهو و دادم

-سلام

-سلام بیب خوبی؟

-هوم

-زیاد وقتت و نمیگیرم فکر میکنم میتوای استراحت کنی میشه بهم بگی سو چی دوست داره تا فردا که میام ببینمش براش بیارم؟

-مینهو واقعا این کارا لازم نیست

-هست لطفا بهم بگو نمیخوام یه وقت ناراحتش کنم اگه واسش یه چیزی که دوست داره بگیرم ممکنه از من خوشش بیاد مثل همه بچه ها

-ما فردا در موردش حرف میزنیم باشه؟ اگه قرار شد عمیق تر رابطمون و پیش ببریم خودم با سو حرف میزنم

-یعنی منظورته که......

-یه سری مشکلاتی هست که لازمه باهات در میون بزارم نمیدونم چیزی و تغییر میده یا نه

-باشه چیزی که خودم فکر میکنم دوست داره براش میگیرم

با شنیدن صدای جیغ سو چشمام گرد شد: من باید برم مینهو فردا میبینمت

از اتاق اومدم بیرون سمت طبقه پایین رفتم

مینهو: باشه میبینمت

گوشی و قطع کردم با دیدن سو زیر میز نفس عمیق کشیدم : اونجا چیکار میکنی

سو دست کوچیکش و رو بینیش گذاشت به جانگکوک نگاه کردم : دارین بازی میکنین؟

جانگکوک: اره

-قرار نیست برگردی خونه ات؟

جانگکوک: قرار نیست

کلافه به صورتم دست کشیدم: بیا بشین

رو مبل نشستم پا رو پا انداختم رو به روم نشست که سو با اخم اومد بیرون: داشتیم بازی میکردیم

نگاش کردم: یه وقت دیگه سو برو تو اتاقت

چسبید به جانگکوک کنارش رو مبل نشست: نه تو میخوای ددی و بیرون کنی

 Truth The Untold-Untruth  [kookmin] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang