زمان حال
با حس سنگین شدن نفس هام متوجه شدم زمان طولانی و تو حموم بودم پس با پوشیدن حوله ام بیرون اومدم وارد اتاقم شدم سمت میز توالت رفتم مشغول خشک کردن موهام شدم
حماقت اولین رکن زندگی منه و همیشه باهامه قرار نیست ولم کنه به هیچ وجه قرار نیست ولم کنه
حوله ام و با تیشرت و شلوارکم عوض کردم که گوشیم زنگ خورد جواب مینهو و دادم
-سلام
-سلام بیب خوبی؟
-هوم
-زیاد وقتت و نمیگیرم فکر میکنم میتوای استراحت کنی میشه بهم بگی سو چی دوست داره تا فردا که میام ببینمش براش بیارم؟
-مینهو واقعا این کارا لازم نیست
-هست لطفا بهم بگو نمیخوام یه وقت ناراحتش کنم اگه واسش یه چیزی که دوست داره بگیرم ممکنه از من خوشش بیاد مثل همه بچه ها
-ما فردا در موردش حرف میزنیم باشه؟ اگه قرار شد عمیق تر رابطمون و پیش ببریم خودم با سو حرف میزنم
-یعنی منظورته که......
-یه سری مشکلاتی هست که لازمه باهات در میون بزارم نمیدونم چیزی و تغییر میده یا نه
-باشه چیزی که خودم فکر میکنم دوست داره براش میگیرم
با شنیدن صدای جیغ سو چشمام گرد شد: من باید برم مینهو فردا میبینمت
از اتاق اومدم بیرون سمت طبقه پایین رفتم
مینهو: باشه میبینمت
گوشی و قطع کردم با دیدن سو زیر میز نفس عمیق کشیدم : اونجا چیکار میکنی
سو دست کوچیکش و رو بینیش گذاشت به جانگکوک نگاه کردم : دارین بازی میکنین؟
جانگکوک: اره
-قرار نیست برگردی خونه ات؟
جانگکوک: قرار نیست
کلافه به صورتم دست کشیدم: بیا بشین
رو مبل نشستم پا رو پا انداختم رو به روم نشست که سو با اخم اومد بیرون: داشتیم بازی میکردیم
نگاش کردم: یه وقت دیگه سو برو تو اتاقت
چسبید به جانگکوک کنارش رو مبل نشست: نه تو میخوای ددی و بیرون کنی
KAMU SEDANG MEMBACA
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fiksi Penggemarنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...