جانگکوک
با صدای زنگ گوشیم چشمام باز شد سو تو بغلم تکون خورد خودش و بیشتر بهم چسبوند گوشی و برداشتم سایلنت کردم با دیدن شماره جیهو پووف کلافه کشیدم و تماسش و ریجکت کردم گوشیم و خاموش کردم به صورت درخشان سو نگاه کردم لبخند رو لبم نشست با نوک انگشتم لپش و لمس کوتاهی کردم موهاش و از صورتش کنار زدم رو گردنش و بوس کردم بوی بدنش و وارد ریه ام کردم بیشتر به خودم چسبوندمش حتی ضربان های قلبم و هم اروم میکرد. خدا هنوز دوستم داشت هنوز دوستم داشت که سو و بهم داده بود براشون صبحانه اماده میکردم و میرفتم بیمارستان بعدش میتونستم ببینم جیهو چیکار داشت.
از جام بلند شدم دیشب ساعت چند بود جیمین برگشت اصلا برگشته بود؟ دیشب انگار دستش و رو موهام حس کردم اگه دوباره توهم نزده باشم تا اون وقت شب بیرون میموند؟ با دوستاش؟ یا با مینهو؟ میتونستم دوباره راضیش کنم؟ میتونستم اعتمادش و جلب کنم؟
تیشرتم و تنم کردم کاپشنم و برداشتم پوشیدم از اتاقش بیرون اومدم دو دل پشت اتاق جیمین ایستادم میخواستم ببینمش فقط یه بار دیگه تو خواب ببینمش زود میرفتم بیرون فورمون هام و هم کنترل میکردم
با مشت کوبیدم رو قفسه سینم تا اروم تر باشم ولی از دردش چهره ام تو هم رفت در و اروم باز کردم به داخل اتاق نگاه کردم بود اومده بود یعنی هرجا که بود بالاخره برگشته بود با مینهو نبود خونه اون نبود وگرنه برنمیگشت نه؟
وارد اتاق شدم نزدیک تخت ایستادم میخواستم خم شم و مثل سو رو موهاش و ببوسم ولی ریسک بود نمیخواستم اذیتش کنم نمیخواستم هنوز که ازم عصبانیه عصبانی ترش کنم پس فقط کنارش خم شدم موهاش و لمس کردم با دیدن چهره اش لبخند رو لبم اومد دَمر خوابیده بود نصف صورتش تو بالشت سفیدش فرو رفته بود لباش نیمه باز بود موهاش بهم ریخته بود میتونستم در حال حاضر من کنارش باشم وقتی چشم باز میکنم مثل چند سال پیش این تصویر زیبا و مست کننده جلوم باشه ولی الان جایی ام که حتی جرعت نمیکنم به خودم اجازه بدم بهش دست بدم حتی نمیخوام به خودم اجازه بدم که ازش به خاطر قرار گذاشتن و رابطه با یکی دیگه شاکی باشم
من احمق بودم یه احمق خودخواه که فکر میکردم پول همه چیزه که فکر میکردم چون جیهو ازم حامله است اولویتم باید اون باشه چون فکر میکردم جیمین از پس خودش برمیاد فکر میکردم جیهو بهم بیشتر نیاز داره فکر میکردم میتونم عاشق جیهو شم میتونم جیمین و فراموش کنم میتونم یه زندگی داشته باشم
ولی نشد
اون چیزی که میخواستم نشد انگار از اسمون با سر خوردم زمین وقتی از جیمین دور شدم وقتی یکی دو ماه گذشت وقتی دیدم نمیتونم حتی با جیهو هم صحبت بشم فهمیدم چه گندی زدم ولی راه برگشت نداشتم اگه راهی هم بود رووش و نداشتم که برگردم گفتم تحمل میکنم تا هوآ به دنیا بیاد ولی جیهو دیوونه شد جوری که به زندگیم چسبیده بود و ازم میخواست عاشقش باشم ازم میخواست مثل جیمین باهاش رفتار کنم ولی این هر دفعه بیشتر و بیشتر ما رو از هم دور میکرد
YOU ARE READING
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...