کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید تنم کردم به جانگکوک نگاه کردم که شلوار مشکی زاپدارش و با پیراهن مشکیش تنش کرد کاپشن چرم مشکیش و هم پوشید به صندلی اشاره کرد
-بیا من موهات و درست کنم
-تو ؟
-اره بیا بشین بهم اعتماد کن
رو صندلی نشستم از توی اینه نگاهش کردم که مشغول درست کردن موهام شد
- واو جیمین شی شبیه دامادی شدی که میخواد بره کلیسا
از روی صندلی بلند شدم به موهاش اشاره کردم: کمک میخوای؟
سرش و تکون داد بهم لبخند زد: نه بهت اعتماد ندارم
بهش چشم غره رفتم: از بس گاوی راه بیوفت بریم دیر شد
با خنده از پشتم اومد بیرون : جیمین شی با من ازدواج میکنی؟
به لحن مسخره اش و خندیدنش اهمیت ندادم از پشتم شروع کرد به چرت و پرت گفتن زمزمه های مسخره اش و میشنیدم
-اقا داماد بیا من و بگیر
-جیمین شی با من ازدواج کن
-پارک جیمین باید با من ازدواج کنی
-دکتر پارک مریض بشم دکترم میشی
با خنده برگشتم سمتش: چرا خفه نمیشی
خندید دستش و دور گردنم انداخت: خوشحالم
منو و به خودش نزدیک تر کرد و کنار شقیقه ام و بوسید
بهش لبخند زدم و باهاش همراه شدم
با باغ اشاره کردم: اینجاست؟
ماشین و پارک کرد : اره پیاده شو
از ماشین پیاده شدم سمتم اومد دستم و گرفت از ورودی باغ واخل رفتیم باغ خیلی زیبا بود تو این فصل با درخت های گیلاس که شکوفه داده بودن پر شده بود تم صورتی و سبزی به باغ داده بود
VOUS LISEZ
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...