⬛part:27

4.3K 682 233
                                    

با صدای زنگ گوشیم تو جام تکون خوردم چشمام و باز کردم چشمام میسوخت ولی نمیدوسنتم از خواب زیاده یا کم خوابی زمان و از دست داده بودم به کنارم نگاه کردم که اثری از سو نبود گوشیم که داشت خودکشی میکرد و برداشتم چرا یادم رفته بود سایلنتش کنم

بدون نگاه کردن صفحه گوشی جواب دادم

-بله

با شنیدن صدای بابا یه کمی هوشم سر جاش اومد : جیمین

-هووم

-خواب بودی؟

-اره

-شب قبل شیفت بودی؟

-سه روز و دو شب بود که بیمارستان بودم

-خسته نباشی تو اخر جون میدی وو اون بیمارستان سو کجا بود؟

-بابا میدونم به خاطر اقای کیم زنگ زدی و من واقعا الان خستم ساعت چنده اصلا؟

-4 بعد ازظهره ساعت چند خوابیدی؟

-فکر کنم 12 ظهر بود

-کی میتونیم حرف بزنیم؟

-هیچوقت

-ما باید حرف بزنیم جیمین باید

-تو نمیتونی منصرفم کنی که از دخترت شکایت نکنم

تو جام نشستم: اون داره خیلی اذیتم میکنه و ساکت بودن ما بهش اجازه داده بیشتر از حد خودش دست و پاش و سمتم دراز کنه

بابا: میدونم که داره اذیتت میکنه ولی بیا رو در رو حرف بزنیم مشکل و حل میکنیم تو میدونی من میتونم کنترلش کنم نه؟

-کجا بیام؟

-فردا بیا کمپانی اونجا حرف میزنیم

-باشه

-مواظب خودت باش

-هستم

تلفن و قطع کردم به صورتم دست کشیدم معده ام از درد فشرده میشد حس حالت تهوع داشتم از جام بلند شدم با سرگیجه ای که بهم دست داد دوباره رو تخت نشستم افرین جیمین بازم معده ات و دو روز خالی بزار فقط یه قهوه کوفتی و رامن فوری بخور ببین چه بلایی سر معده ات میاره احمق

بعد به دست اوردن تعادلم بلند شدم از اتاق بیرون رفتم صدای حرف زدن سو و تهیونگ از سالن میومد

-سلام

تهیونگ: چرا زود بیدار شدی؟

 Truth The Untold-Untruth  [kookmin] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora