⬛part:8

4.3K 746 244
                                    

"زمان حال"

نامجون در حالی که سو بغلش بود اومد بیرون از ماشین پیاده شدم

-سلام هیونگ

لبخند زد: خسته به نظر میای

سو و از بغلش گرفتم: چرا بغلش میکنی بذارش زمین

نامجون: برای راه رفتن زیادی خسته بود

سو دستاش و دور گردنم حلقه کرد : ممنون هیونگ که مراقبش هستین

دستش اومد سمت موهام که رو پیشونی و چشمام بود کنارشون زد: نگران نباش من واقعا از وقت گذروندن با سو خوشحال میشم من و اون خیلی شبیه هم هستیم

-جین هیونگ خوبه؟

-اره خوبه نتونست بیاد ببینتت مشغول کارش بود

-ببخشید واقعا که اذیتتون میکنم

دستش رو شونم نشست شونم و فشار ارومی داد: جیمین میدونی که چقدر برام عزیزی پس این حرفات و بزار کنار سو مثل بچه خودمه نگران چیزی نباش

بهش لبخند زدم تشکرکردم ماشین ودور زدم سو خوابالود و روی صندلی گذاشتم کمربندش و بستم صندلیش و عقب بردم تا راحت تر بخوابه

نامجون: یه وقت نیوفته از رو صندلی

از صندلی عقب پتوش و برداشتم روش انداختم در و بستم: نه زیاد تو خواب تکون نمیخوره

نامجون: جیمین

-هوم

نامجون: باید حرف بزنیم

نگران سمتش رفتم : چی شده هیونگ؟

نامجون: نمیدونم گفتنش درسته یا نه نمیخوام ذهنت و مشغول کنم یا اذیتت کنم

-مشکلی به وجود اومده؟

نامجون: امروز با سو رفتیم شهربازی من و سو و جین

-سو مجبورتون کرد؟

نامجون: نه فقط خودم بهش قول داده بودم ببرمش شهربازی

-متاسفم اون جدیدا عادت بدی پیدا کرده یونگی و هم همینجوری مجبور کرده بود تا.....

پرید تو حرفم: جیمین موضوع این نیست

ساکت شدم نگران زل زدم بهش: چی شده؟

-جانگکوک برگشته

فقط اسمش کافی بود تا تپش قلبم بالاتر از حد معمول بشه چند بار پلک زدم تا به خودم مسلط بشم

 Truth The Untold-Untruth  [kookmin] Onde histórias criam vida. Descubra agora