"زمان حال"
نامجون در حالی که سو بغلش بود اومد بیرون از ماشین پیاده شدم
-سلام هیونگ
لبخند زد: خسته به نظر میای
سو و از بغلش گرفتم: چرا بغلش میکنی بذارش زمین
نامجون: برای راه رفتن زیادی خسته بود
سو دستاش و دور گردنم حلقه کرد : ممنون هیونگ که مراقبش هستین
دستش اومد سمت موهام که رو پیشونی و چشمام بود کنارشون زد: نگران نباش من واقعا از وقت گذروندن با سو خوشحال میشم من و اون خیلی شبیه هم هستیم
-جین هیونگ خوبه؟
-اره خوبه نتونست بیاد ببینتت مشغول کارش بود
-ببخشید واقعا که اذیتتون میکنم
دستش رو شونم نشست شونم و فشار ارومی داد: جیمین میدونی که چقدر برام عزیزی پس این حرفات و بزار کنار سو مثل بچه خودمه نگران چیزی نباش
بهش لبخند زدم تشکرکردم ماشین ودور زدم سو خوابالود و روی صندلی گذاشتم کمربندش و بستم صندلیش و عقب بردم تا راحت تر بخوابه
نامجون: یه وقت نیوفته از رو صندلی
از صندلی عقب پتوش و برداشتم روش انداختم در و بستم: نه زیاد تو خواب تکون نمیخوره
نامجون: جیمین
-هوم
نامجون: باید حرف بزنیم
نگران سمتش رفتم : چی شده هیونگ؟
نامجون: نمیدونم گفتنش درسته یا نه نمیخوام ذهنت و مشغول کنم یا اذیتت کنم
-مشکلی به وجود اومده؟
نامجون: امروز با سو رفتیم شهربازی من و سو و جین
-سو مجبورتون کرد؟
نامجون: نه فقط خودم بهش قول داده بودم ببرمش شهربازی
-متاسفم اون جدیدا عادت بدی پیدا کرده یونگی و هم همینجوری مجبور کرده بود تا.....
پرید تو حرفم: جیمین موضوع این نیست
ساکت شدم نگران زل زدم بهش: چی شده؟
-جانگکوک برگشته
فقط اسمش کافی بود تا تپش قلبم بالاتر از حد معمول بشه چند بار پلک زدم تا به خودم مسلط بشم
VOCÊ ESTÁ LENDO
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanficنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...