⬛part:39

4.1K 648 230
                                    

بعد از کمک کردن به تهیونگ و رسیدگی به زخماش برگشتم خونه با جانگکوکی که با پسرا بازی میکرد رو به رو شدم

با صدای در هر سه تاشون نگاهم کردن هوآ برام دست تکون داد: سلام جیمی

بهش لبخند زدم سمتشون رفتم نگاه جانگکوک روم خیره بود به سو نگاه کردم با دقت روی دست جانگکوک تمرکز کرده بود

جفتشون داشتن با ماژیک های رنگیشون تتو های دست جانگکوک و پر رنگ میکردن و به طرز زشتی رنگشون میکردن

جانگکوک: کجا بودی؟

سو: پیش ته ته

به سو نگاه کردم که احتمالا فورمون های تهیونگو شناخته بود با چشم به سو اشاره کردم: همین که سو گفت

جانگکوک: پسرا اجازه میدید؟

هوآ و کنار خودش رو مبل گذاشت خواست بلند شه که سو دستش و گرفت: نه ددی هنوز تموم نشده

جانگکوک نگاهش و ازم برنداشت براش سر تکون دادم: میرم لباس عوض کنم بعد حرف میزنیم

جانگکوک: خوبی؟

بهش لبخند زدم: اره برمیگردم

تنهاشون گذاشتم و وارد اتاق شدم لباسام و در اوردم و دوش گرفتم بعد پوشیدن شلوارکم از اتاق بیرون رفتم صدا این بار از اشپزخونه میومد

-هنوز شام نخوردین؟

سو: نه منتظر بودیم تو بیای

به هوآ نگاه کردم: تو باید قرصات و میخوردی

جانگکوک بشقابی جلوم گذاشت: هوآ و سو غذاشون و خوردن چون خیلی گرسنشون بود

به سو نگاه کردم : پس منتظر بودی من بیام

خندید دندونای خرگوشیش و نشونم داد مثل جانگکوک دماغش چین افتاد: گولت زدم

از شیرین بودنش خم شدم و محکم بغلش کردم و بوسیدمش لپاش و فشار دادم برای اینکه هوآ ناراحت نشه اون و هم بوسیدم بهش لبخند زدم

-برو استراحت کن عزیزم دیر وقته

هوآ: پس من میخوابم

جانگکوک: روی پله ها مواظب باش

سو داد زد از پشت هوآ بیرون رفت: من مراقبشم

هوآ: نه تو نمیذاری من بخوابم

سو: میذارم قول میدم قول

 Truth The Untold-Untruth  [kookmin] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora