دمر رو مبل خوابیدم چشمام و بستم سرم داشت منفجر میشد صبح ساعت 7 برگشتم خونه و الان ساعت 1 بود باید یه چیزی میخوردم ولی حتی حال نداشتم چیزی درست کنم
حتی حال نداشتم تا بلند شم و یه چیزی سفارش بدم
با صدای دوباره زنگ خونه چشمام کلافه باز شد از جام بلند شدم غرغر کردم یک روز فقط یک روز سو نیست و همه دست به دست هم دادن تا نذارن من تو حال خودم باشم
در و باز کردم با دیدن مینهو سعی کردم لبخند بزنم نمیتونستم بگم لطفا وقت شناس باش
-خوش اومدی
بسته هایی که دستش بود و نشونم داد: غذا گرفتم
در و بیشتر باز کردم اومد داخل: ممنون واقعا انقدر گرسنم بود که حتی حال نداشتم چیزی سفارش بدم
بسته ها و روی میز گذاشت کاپشنش و در اورد: میدونستم حتی فکر کردم تا الان خواب باشی ولی نمیخواستم تنها غذابخورم اون اقای عشق هدیه کجاست؟
-پیش تهیونگ
-شب اونجا بوده هنوز نیومده؟
-بین مبل و میز رو زمین نشستم بسته هارو باز کردم نگاش کردم چشمام و مظلوم کردم: میشه تو چاپستیک و قاشق بیاری؟
خندید سمت اشپزخونه رفت: خیلی گشادی جیمین
-گشاد خودتی دراز تازه از خواب بیدار شدم
از تو اشپزخونه صداش اومد: حداقل بهم بگو جاشون کجاست
داد زدم: تو دومین کابینت پایین از سمت راست
-پیدا کردم
با چاپستیک و قاشق برگشت : اون چاپستیک های طرح پاندایی مال سوعه؟
کنارم نشست مشغول باز کردن بسته ها شدم : معلومه که مال اونه انتظار که نداری برای خودم از اونا خریده باشم
خندید: خیلی کیوتِ
-باهات موافق نیستم اون بچه عمرن اگه کیوت باشه
-اون شبیه توعه پس کیوته
از دوکبوکی تو ظرف تو دهنم گذاشتم با چشای گرد شده نگاش کردم لقمه ام و قورت دادم: کی گفته من کیوتم؟
مشغول جوییدن سوشی های اماده شد: من میگم
با چاپستیکم زدم به لقمه اش که از بین چاپستیکاش افتاد لقمه اش و برداشتم: تو بیخود میکنی
![](https://img.wattpad.com/cover/262861084-288-k203431.jpg)
YOU ARE READING
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...