⬛part:20

4.2K 731 296
                                    

دمر رو مبل خوابیدم چشمام و بستم سرم داشت منفجر میشد صبح ساعت 7 برگشتم خونه و الان ساعت 1 بود باید یه چیزی میخوردم ولی حتی حال نداشتم چیزی درست کنم

حتی حال نداشتم تا بلند شم و یه چیزی سفارش بدم

با صدای دوباره زنگ خونه چشمام کلافه باز شد از جام بلند شدم غرغر کردم یک روز فقط یک روز سو نیست و همه دست به دست هم دادن تا نذارن من تو حال خودم باشم

در و باز کردم با دیدن مینهو سعی کردم لبخند بزنم نمیتونستم بگم لطفا وقت شناس باش

-خوش اومدی

بسته هایی که دستش بود و نشونم داد: غذا گرفتم

در و بیشتر باز کردم اومد داخل: ممنون واقعا انقدر گرسنم بود که حتی حال نداشتم چیزی سفارش بدم

بسته ها و روی میز گذاشت کاپشنش و در اورد: میدونستم حتی فکر کردم تا الان خواب باشی ولی نمیخواستم تنها غذابخورم اون اقای عشق هدیه کجاست؟

-پیش تهیونگ

-شب اونجا بوده هنوز نیومده؟

-بین مبل و میز رو زمین نشستم بسته هارو باز کردم نگاش کردم چشمام و مظلوم کردم: میشه تو چاپستیک و قاشق بیاری؟

خندید سمت اشپزخونه رفت: خیلی گشادی جیمین

-گشاد خودتی دراز تازه از خواب بیدار شدم

از تو اشپزخونه صداش اومد: حداقل بهم بگو جاشون کجاست

داد زدم: تو دومین کابینت پایین از سمت راست

-پیدا کردم

با چاپستیک و قاشق برگشت : اون چاپستیک های طرح پاندایی مال سوعه؟

کنارم نشست مشغول باز کردن بسته ها شدم : معلومه که مال اونه انتظار که نداری برای خودم از اونا خریده باشم

خندید: خیلی کیوتِ

-باهات موافق نیستم اون بچه عمرن اگه کیوت باشه

-اون شبیه توعه پس کیوته

از دوکبوکی تو ظرف تو دهنم گذاشتم با چشای گرد شده نگاش کردم لقمه ام و قورت دادم: کی گفته من کیوتم؟

مشغول جوییدن سوشی های اماده شد: من میگم

با چاپستیکم زدم به لقمه اش که از بین چاپستیکاش افتاد لقمه اش و برداشتم: تو بیخود میکنی

 Truth The Untold-Untruth  [kookmin] Where stories live. Discover now