-من جلوش وا ندادم اون اصلا کاری باهام نداره چرا انقدر درکش سخته میگم اون خودش کلی مشکل داره یونگ کلی مشکل داره میبینی باید با جیهو سر و کله بزنه مشکلات هوآ و سو اصلا میدونی سو خودش چقدر ممکنه اذیتش کنه؟ فکر میکنی دگ حوصله سر و کله زدن با من و داره؟
یونگی: اره فکر میکنم داره
مینهو: جیمین
پووف کلافه کشیدم برگشتم سمتش: سلام
مینهو: چه خبر شده کل بیمارستان دارن درباره تو حرف میزنن
یونگی: خسته نباشی
مینهو: ممنون تو چرا انقدر عصبانی به نظر میای
یونگی: چیز خاصی نیست
از کنارمون رد شد به رفتنش نگاه کردم
مینهو: جیمین موضوع چیه؟
-هیچی
مینهو: ولی کل پرسنل.
.... ..
عصبی پریدم تو حرفش: کل پرسنل برن به درک
خواستم از کنارش رد شم که بازوم و گرفت: باید حرف بزنیم
-الان باید به بیمارم سر بزنم
من و سمت رست روم کشید: زیاد وقتت و نمیگیره
در و باز کرد وارد اتاق شدیم برگشتم سمتش: ببین واقعا چیز خاصی نیست جیهو اومده چرت و پرت گفته همین
مینهو: و چرا یونگی گفته که تو دوست پسرشی؟
کلافه موهام و از تو صورتم زدم کنار: تا دهن جیهو و ببنده
مینهو: فکر نمیکنی در عوض بستن دهن خواهرت دهن همکارا و پرسنل باز شده و همه دارن از تو و اغفال کردن جفت خواهرت و رابطه پیچیده ات با یونگی میگن
VOUS LISEZ
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...