لباسام و با شلوار مشکی ساده و پیراهن ابی عوض کردم موهام و بعد خشک کردن تو صورتم ریختم
سو: دَد
-هوم؟
-بریم دیگه
به ساعت نگاه کردم ده دقیقه به 9 بود اگه تا 9 و سی دقیقه میرسیدیم اونجا یک ساعت بعدش من باید میرفتم بیمارستان فقط لازم بود یک ساعت تحملشون کنم
گردنبندم و گردنم گذاشتم گوشیم و کیف پولم و تو جیب شلوارم گذاشتم سویچ و برداشتم پرونده دوتا از بیمارا که خونه اورده بودم هم برداشتم به در اشاره کردم
-بریم
از اتاق بدو.کرد بیرون گوش گیر پشمالوی طرح خرسش و که تهیونگ براش خریده بود و برداشتم از پشتش رفتم داد زدم
-اونجوری نرو از خونه بیرون...سوووو بدو نکن
رو پله ها منتظرم ایستاد بهش رسیدم گوش گیر و دستش دادم که رو گوشش گذاشت
-بغلم کن
-نه راه بیا
غر زد از پشتم راه افتاد: تو هیچوقت بغلم نمیکنی
-چون بزرگ شدی
پاش و رو زمین کوبید: نشدم
در و باز کردم : برو بیرون
تخس و با اخم رفت بیرون دکمه اسانسور و زد در و قفل کردم با رسیدن اسانسور وارد شدیم دکمه پارکینگ و زدم
VOUS LISEZ
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...