تو ماشین نشستم در و بستم برام دست تکون داد بهش لبخند زدم و کمربندم و بستم کاور و رو صندلی کنارم گذاشتم از پارکینگ بیرون اومدم سمت
عمارت مامان و بابا رفتم
با رسیدن به ورودی باغ با دیدن سو که تو بغل نگهبان بود اخمام رفت توهم ماشین نگهداشتم پیاده شدم سمتشون رفتم سو با دیدنم ذوق زده دست زد و جیغ کشید
سو:دَد
سو و بغل کردم به نگهبان نگاه کردم اخمام تو هم رفت بچه رو اورده بودن بیرون؟داده بودن دست نگهبان تا من بیام ببرمش؟انقدر برای رفتنش عجله داشتن؟
نگهبان: خانم و اقای پارک مهمون مهمی داشتن
حتی نگهبانشون هم میدونست چقدر کارشون زشته که سعی داشت توجیحشون کنه؟
سو دستاش و به صورتم کشید و لپش و به لپم فشارداد
-بریم دَد
نگاه برزخیم و از نگهبان که سعی میکرد با فورمون های الفا طورش ارومم کنه گرفتم سمت ماشین رفتم در پشت و باز کردم و نشوندمش
سو:جلو
-نه پسر خوب اونجا خطرناکه بزار اینو ببندم برات
کمربند و بستم با نگاه چپ چپی به نگهبان بیچاره پشت فرمون نشستم و سمت اپارتمانم رفتم
-بهت خوش گذشت؟
با انگشتاش بازی کرد:اره
-منو نگاه کن
نگاش و از انگشتای کوچیکش گرفت نگام کرد
-اتفاقی افتاده؟
-من یه دوست پیدا کردم
لبخند رو لبم نشست:خب؟کجا پیداش کردی؟
-اون خیلی حَف میزد
خندیدیم:جدی؟تو از این خوشت نمیاد؟
سرش و به معنینه
تکون داد
-چرا؟
-مامانی و پاپا اونو بیشتر دوست دارن
اخمام رفت توهم:اون کیه؟
-هوآ
-مامانی و پاپا از کجا میشناسنش؟
-دیروز اومد اونجا من نمیدونم
-تنها اومد؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fiksi Penggemarنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...