سو با تعجب ایستاده بود نگام میکرد درحالی که دفتر نقاشیش که ستاره هاش و توش کشیده بود دستش بود زل زده بود به من
سو: خوشگل شدی
موهام و مرتب کردم : این رنگ و دوست داری؟
سو: هوم ابی دوست دارم
-منم ازش خوشم اومده
سو: منم میخوام موهام خوشگل شه
-تو موهات خراب میشه خوشگلم
سو: برای تو هم میشه
-تو کوچولویی زودتر خراب میشه
سو: میتونم به ددی زنگ بزنم؟
-نه امروز ددیت نمیاد اینجا مهمون داریم
سو: ته ته
-نه
سو: عمو یونگی و عمو جینی عمو نامجون و عمو هوسوک؟
-نه مینهو
سو: اجوشی؟
خندیدم کنار پاش نشستم: چرا اخه اینجوری صداش میکنی میتونی فقط مثل بقیه عمو مینهو صداش کنی
سو: اجوشی
-قراره برات کادو های خوشگلی بیاره
سو: دوست ندارم اون میخواد الفای تو بشه من دوست ندارمممممممممم
دستم و رو دهنش گذاشتم: باشه باشه ساکت باش داد نزن قرار نیست الفای من شه فقط میخواد با تو دوست شه
دستم و گاز گرفت که دستم و کشیدم عقب : سو
سو: نمیخوام باهاش دوست شم
-اون الفای خوبیه
سو: از اون خوشم نمیاد
-ولی میتونی باهاش بازی کنی
سو: بازی نمیکنم
-باشه به هرحال که اون میاد تو میتونی باهاش حرف نزنی
از کنارش رد شدم از اتاق بیرون رفتم صدای قدمای کوچیکش و پشتم میشنیدم گوشیم و کنار گوشیم گذاشتم الکی شروع کردم حرف زدن
-مینهو واقع لازم نیست براش هدیه بیاری اره اون هدیه ها رو بده به بچه های دیگه فقط خودت بیا
از پشت بدو کرد سرش و به ران پام کوبید جیغ زد: اجوشییییییییی
گوشی و پایین اوردم برگشتم سمتش: هی پسر اروم باش
![](https://img.wattpad.com/cover/262861084-288-k203431.jpg)
YOU ARE READING
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...