به سو نگاه کردم: همینجا بشین تا ددی بیاد
سو به اطراف رستوران و خانواده هایی که نشسته بودن نگاه کرد : گرسنمه
-صبر کن سو صبر
سو: پس ددی کی میاد؟
به ساعت نگاه کردم نیم ساعت از تایم قراری که گذاشته بودیم گذشته بود گوشیم در اوردم شماره جانگکوک و گرفتم
بلافاصله جواب داد: ببخشید الان میرسم
-اتفاقی افتاده
-حرف میزنیم
-با عجله رانندگی نکن
-رسیدم تو پارکینگم
-پس قطع میکنم
گوشی و قطع کردم منیو و برداشتم : سو دوست داری چی بخوری؟
سو: نمیدونم چی بخورم؟
خودش و رو صندلی بالا کشید تا منیو و ببینه
-درست بشین من بهت اینو نشون میدم
منیو و جلوش گذاشتم تا با عکس غذاهایی که میبینه مشغول شه تا وقتی که جانگکوک برسه
با دیدن جانگکوک براش دست تکون دادم که اومد سمتمون
-سلام ببخشید دیر شد
نگاش کردم که چشاش قرمز بود : چی شده؟
به سو نگاه کرد که با چشای گردش نگاش میکرد بهش لبخند زد: بعدا حرف میزنیم
-پس یه چیزی سفارش بده
-شما سفارش دادید؟
-نه
سو: من اینو میخوام
به چیزی که دست روش گذاشته بود نگاه کردم با دیدن اینکه تو قسمت دسر ها چیزی و انتخاب کرده پووف کلافه کشیدم : غذا سو غذا نه شیرینی جات
سو: ولی اینو میخوام
-اول غذا میخوری بعد اینو میخوری عزیزم
سو: باشه
مشغول سفارش دادن شدیم جانگکوک خیلی سعی میکرد تا ناراحتیش و پنهون کنه و با سو شاد باشه ولی نمیتونست و انقدر موفق نبود وقتی چند ثانیه به سو خیره میشد یهو چشاش پر اشک میشد و سعی میکرد پنهونش کنه اصلا توش موفق نبود ولی حتما چیزی بود که جلوی سو نمیتونست بگه

BINABASA MO ANG
Truth The Untold-Untruth [kookmin]
Fanfictionنام: حقیقت نگفته_ خیانت [کامل شده] ژانر: امگاورس_کمدی_درام کاپل: کوکمین_ هوپوی_نامجین همه اش از خودش میپرسید اگه برمیگشت به عقب باز هم همون انتخاب هارو میکرد؟ باز هم به خاطر چیز های بی ارزش زندگی گذشته اشتباه میکرد؟ باز هم خیلی هارو از خودش میروند؟...