"chapter 2"

379 46 17
                                    


آجوما : باید اول روزنه های ورود به جهان های مختلف رو پیدا کنی برای امشب کافیه آخرهفته بیا تا تمرین های لازمو بهت بدم
بلند شدم وبرای تشکر تعظیمی کردم دست رونا رو گرفتمو از خونه خارج شدیم...
خونه آجوما خیلی کوچیک بود ولی وسط یه باغ درندشت بود با درخت های خشک شده که منظره
ترسناکی ایجاد می کرد هنوز به نصفه باغ نرسیده بودیم که فشار دستای رونا بیشر شد فهمیدم ترسیده
رونا زیر لب غرید
رونا : لعنت به من که دوباره خر شدم افتادم دنبال توئه خرتر از خودم که یه آجومای دیونه یه مشت چرندو پرند تحویلمون بده
سابرینا : هیس میشنوه
رونا اخمی کرد : اون پیریه یه لب مرگ.....
با صدای جیغی که از ته باغ میومد رونا دهنشو بست باچشمای وحشت زده به هم نگاه کردیم و پا به
فرار گذاشتیم...
وقتی به سرکوچه بن بست که انتهاش خونه ی اون آجومای پیشگو بود رسیدیم دستاموگذاشتم رو
زانوهام و به جلوخم شدم تا نفس بگیرم رونا میون نفس نفس زدناش گفت: اه لعنتی این دیگه چی بود؟
سابرینا : شاید صدای باد بوده
رونا : به احتمال زیاد
رونا سرشو کج کردو پرسید : منظورش از روزنه چی بود؟
سابرینا : فک کنم منظورش همون روزنه هاییه که به جهان های موازی راه داره
رونا : واقعا میخوای اینکارو بکنی؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
سابرینا : کمکم می کنی رونایی
رونا : با اینکه خیلی نگرانتم ولی هرکاری از دستم بر بیاد برات میکنم دستمو گذاشتم روسرشو موهای قهوه ای خوشحالتشو بهم ریختم و به چشمای نگرانش لبخند‌ نصفه نیمه ای زدم
سابرینا : ممنونم رونایا...نگران هیچی نباش
بعد بهش یه چشمک زدمو دستشو گرفتم
سابرینا : راه بیفت بریم قبل از اینکه مامان بفهمه دختراش تو تخت خواب نیستن برگردیم خونه وگرنه پوستمون کندس


☆☆☆
اینم از این. 😀

𝖫𝗂𝗆𝖻𝗈 | JJK.Where stories live. Discover now