"chapter 7"

161 27 27
                                    

باصدای زنگ گوشیم از خواب پریدم
سابرینا : بله
هوسوک : هی سابرینا کجایی تو بیا دیگه دوساعته منتظرتیم مدرسه دیر شد
سابرینا : الان میام
گوشیو قطع کردمو سریع آماده شدم...
آقای چا درحال پخش کردن برگه های امتحانی بود ... برگمو که گرفتم شروع کردم به حل کردن...
تقریبا نصف سوالاتو جواب داده بودم...
داشتم رو یه سوال فکر می کردم...
دستمو گذاشتم روپیشونیم که باعث درد شدیدی شد...
چشمامو که از درد بسته بودم به سختی باز کردم اما با وحشت به چیزی که روبه روم بود خیره شدم...
کلمات برگه امتحانم درحال حرکت بودن!!!
چندبار پلک زدم اما هیچ تغییری نکرد! ناگهان کلمات
ایستادن به جمله روبه روم خیره شدم...
"تاوان اشتباهی که کردیو پس میدی"
(یا نامجون کبیر مگه چیکار کردی دختر ؟؟؟ 🥴)
از ترس هین بلندی کشیدم که باعث شد کل کلاس سرشونو از برگه بردارنو بهم نگاه کنن...
آقای چا خودشو بهم رسوند
اقای چا  : بیون سابرینا حالت خوبه؟
به استاد نگاه کردم دوباره سرمو به سمت برگم برگردوندم همه چی سرجاش بود!!!
آقا ی چا : میخوای بگم ببرنت اتاق دکتر ؟
آب دهنمو به سختی قورت دادمو با صدای ضعیفی گفتم
سابرینا :نه... من خوبم
آقای چا ازم دور شد...
جین با اشاره دست پرسید چم شده؟...
منم براش چشمک زدم که یعنی خوبم...
سرمو برگردوندم سمت برگه ام که دوباره با اون جمله جدیدی مواجه شدم
"تو مال مایی"
(اخه دخترم خودش صاحاب داره💜)
قطرات خون روی برگم ریخیت دست کشیدم زیر بینیم بازم خون دماغ شدم
به برگم نگاه کردم همه چی سرجاش بود!!
سرم سوت میکشید... بلند شدم کولمو برداشتمو برگمو به استاد تحویل دادم و از کلاس خارج شدم...
خیلی دور نشده بودم که دستیو رو ی شونم حس کردم
(یا خود تهیونگ یعنی کیه ؟؟؟😨)
برگشتم عقب
سابرینا : هایششش جینا ااااااا
جین : چیشده حالت خوبه ؟
سابرینا : جین برام اتفاقایی عجیبی داره میوفته
رفتیم روی نیمکت توی حیاط مدرسه نشستیم و من کل ماجرارو براش تعرف کردم...
جین : شاید بهتره بری پیش اون آجوما
سابرینا : فکر خوبیه
جین : منم باهات میام
همه اتفاقاتی که تو یه این چند روز برام افتاده بودو برای آجوما تعریف کردم
آجوما : خب این اتفاقا ممکنه برای هر خانواده ای بیوفته
سابرینا : دعوا هارو نمیگم ... چیزایی ک میبینم اینا چیه ؟؟
اجوما :ببین اینا همه طبیعیه مگه نمیخواستی که تو این کارا وارد بشی
سابرینا : ولی من میترسم تاوان کدوم اشتباه
اجوما : بهم اعتماد کن هیچی نمیشه
(گارگردان (پی دی نیم😁) با پوز خند عصبی به نویسنده نگاه میکنه
پی دی نیم : کاتتتتتت نورا شوخی میکنی به این عجوزه اعتماد کنه این چه فیلم نامه ایه
اجوما : عجوزه خودتی من زنتم 😶
نویسنده چشماشو روی هم میزاره و با ارامش لب میزنه
نورا : کارگردان عزیزم تو بلدی بیا بنویس 😑
سابرینا : بیاین ادامه بدین من از اینجا میترسم
نورا : ایش دختره لوس واقعیتت با تو فیلم کاملا فرق میکنه
جین : کافیه 🙄
پی دی نیم : اوکی اکشن 🎬)
با جین از خونه زدیم بیرون
سابرینا : من ک یه کلمه از حرفاشم باور نکردم دیگه
جین : منم
داشتیم از تو باغ رد میدیم که یهو خشکم زد
جین : چیه چرا وایستادی
رد نگاهمو دنبال کرد ولی انگار که چیزی ندید دوباره با تعجب پرسید
جین : چی اونجاست سابری
سابرینا : جین...تو هم میبینیش؟؟؟
جین : چیو؟
اینو گفتو به جایی که نگاه می کردم خیره شد
جین : منظورت چیه؟...اونجا که کسی نیست!
احساس کردم فاصله سایه داره باهامون کم میشه...
دست جینو گرفتم
سابرینا : جینا فقط بدوو
شروع کردم به دویدن...
به در خروج باغ که رسیدیم محکم درو بستمو بهش تکیه دادم...
جین : چته تو چی دیدی تو باغ؟
سرمو به چپو راست تکون دادم
سابرینا : نمیدونم چی بود
دستمو گرفتو راه افتاد
جین: امشب بیا خونه ما بمون نمیتونم با این حالت ولت کنم
دنبالش کشیده میشدم..
اما دستی که روی شونم قرار گرفت متوقفمون کرد...
به عقب برگشتم یه پسر با موهای آبی بود..
چقدر قیافش اشناست ....

☆☆☆
ساری فور لیت  🥴 نت نداشتم
به نظرتون توی پارت بعد چه اتفاقی میوفته ؟؟

کارگردانمون خیلی کراشه میدونستید ؟؟ 🤣

یه برنامه ای هم براتون دارم ک سوپرایزه و تو پارت های اینده مثلا پارت ۱۶ یا ۱۷ بهتون میگم

لطفا حمایت کنید تا براتون زود زود پارت بزارم چون پارت بعدی امادست 💓🎀

𝖫𝗂𝗆𝖻𝗈 | JJK.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora